شعر از: رنه ویوین
ترجمه از: نفیسه نوابپور
----------------------------------------
به عمق دالانی میروم و هزارتویی شاق...
نه به دیدار که به مباهاتی دردناک.
اینجا که شب از گیسوان یاقوتی سر میزند،
من در هزارتویی گم میشوم، طاقتفرسا،
آه، بانوی تباهی و اندوهم.
عشق تصنعی و نفرت ظنین من
اشباحی هستند که میآیند، مست از یأس؛
لبهایشان شتک زده، سخت به هم فشرده:
عشق تصنعی و نفرت ظنینم
اشباحی ملعونند که به شب میخزند.
میروم به عمق دالانی و هزارتویی شاق،
پاهایم زخم برداشته، از درگاهت دور میشوم.
تب هنوز بر پیشانیام میسوزد...
در ابهام خاکستری هزارتو،
پریشانیام را میبرم، تباهی و اندوهم را...