۱۳۸۳/۱۱/۰۹

رفتن

نشسته بودم روي مبل و حاضر شدنش را تماشا مي كردم. مي رفت و مي آمد و دور خودش و وسايلش مي چرخيد. درون دل من هم غوغايي بود، مثل رفت و آمد موج دريا. مثل كف كردن و كش آمدنش روي ساحل. چيزي مثل آب توي گلويم گير كرده بود. سرم را تكيه دادم به ديوار و چشم‌هايم را بستم تا قدري نفس بكشم. شيريني بوسه اش لبهايمان را دوخت به هم. ميان آغوشش جابجا شدم. دلم مي خواست فرو بروم درون سينه اش. مي ترسيدم رهايش كنم تا برود. دستش را گرفته بودم تا آخرين لحظه. خيره شده بودم به نگاهش تا همه ي ذهنم را پر كند. كيفش را كه برداشت مثل اين بود كه يك تكه از قلب من را برداشته و با خودش مي برد. رهايش كه كردم موجي محكم به درونم زد و در همه ي درونم چرخيد. دست تكان داد و دست تكان دادم و رفت. درياي درونم را پشت سرش ريختم تا زودتر برگردد.