۱۳۸۴/۰۳/۲۲

باران

پنج شنبه
وقتی که باران می بارد
وقتی که باد برگ های درخت را می تکاند
وقتی که دلم خیلی گرفته
وقتی که هوا سرد است
شعری می نویسم
و به این فکر می کنم که این روزها
بدترین جمله هایم را نوشته ام.
و به این فکر می کنم که تو
هیچ کجا نیستی
حتی اینجا.

پنج شنبه
با اینهمه آسمان ابری
با اینهمه باران
نخ را دور قلاب می اندازم و
شال گردنی برایت می بافم
و گریه می کنم
گریه می کنم
گریه می کنم

جلوی اشک هایم را نمی گیرم
جلوی هق هقم را نمی گیرم
تو نیستی ببینی که من
چقدر زشت می شوم
وقتی گریه می کنم
تو نیستی ببینی که من
مرده ام از دلتنگی
مرده ام از تنهایی.