۱۳۸۴/۰۳/۲۹

شیطان

شعری برایم بنویس
لبریز عشق
پر از تکرار دوستت دارم
و دوستم بدار
و بمیر برایم
شقه شقه شو
خاک شو
غبار شو
تا من سرگران از کنارت بگذرم و
نگاهی حتی به گوشه ی چشمی نیندازم

شعری برایم بنویس
خیس و سرشار از باران
از اندوه نداشتنم
در بی قراری نبودنم
می خواهم انتقام عشقم را با عشق بگیرم
می خواهم انتقام بی قراری هایم را در بی قراری هایت بگیرم
می خواهم انتقام مردنم را با مردنت بگیرم
دوستم بدار
که من هنوز عاشقم
هنوز بی قرارم
و تو هنوز باورم نکرده ای.

***

باورم نکن
من لاف می زنم
وقتی که می گویم دوستت دارم
تو خودت می دانی
که من روسپی وار
لاف می زنم.

باورم نکن
وقتی که محو تماشای نگاهت می شوم
شاید چشم های دیگری
در پرتو نگاهت
خیره ام کرده باشند.
باورم نکن
وقتی که در دست هایت شعله می کشم
وقتی که در آغوشت می میرم
شاید خاطره ی نوازش دست های دیگری
شعله ورم کرده باشد.
شاید خاطره ی آغوش دیگری
کشته باشدم.
شاید در بوسه های تو
طعم لب های دیگری را چشیده باشم.

باورم نکن
من لاف می زنم.

***

عشق نیست
آنچه به صلیب می کشد و
می سوزاند و
خود از کناره می رود
تا سوختنت را نبیند.

عشق نیست آنچه کتاب قانونی می نویسد
پر از تبصره هایی برای دوست نداشتن

براستی اگر دوستت می داشتم
رهایت می کردم همچون پرنده ای
که پر بکشی تا هرکجای آسمان
و بروی تا هرکجای دشت
که اگر نخواستی، برنگردی.
براستی اگر دوستت می داشتم
دانه های عشق را
نه در ظرفی از طلای ناب
و نه در قفس سینه ام
که پشت پنجره ای رو به باغ می ریختم
تا هر وقت که خواستی بروی
و هر وقت که خواستی
دوباره برگردی.

برگرد
من کتاب قانونم را گم کرده ام
موریانه ها تمام تبصره هایش را جویده بودند
وقتی که من پشت پنجره های باز
انتظار می کشیدم.

نترس از من
شیطان نیستم
لب هایم را ببوس.

***

بذری بودم
که پاشیده شدم بر تو
جوانه زدم
نهالی شدم
برگ کردم و ریشه دواندم
مرا از باران مهرت سیراب کردی
از خورشید حضورت سرشار شدم
درختی شدم
پر برگ و شاخسار
که سایه ام به وسعت باغچه ات بود
به وسعت خودت
و شگفتا درختی چنان عظیم
بی شکوفه و بی میوه.
از دیدار آسمان محرومت کرده بودم
و ریشه دوانده بودم بر پایه های دیوار
که اگر زودتر به داد خودت نرسیده بودی
خانه را ویران کرده بودم
گل های اطلسی را خشکانده بودم.

تبر را در دست هایت دیده بودم آن روز
که به سنگی صیقلش می دادی
به قصد برکندن ریشه هایم
از باغچه ات
از دلت
از خودت.
عرق ریزان و پر تلاش
تکه تکه ام کردی
شاخه هایم را بریدی و ریشه هایم را خشکاندی
تا به تمامی از خود جدایم کرده باشی.

کاشکی دوباره جوانه می زدم در خاک باغچه ات
تا باز می توانستم
با تبری در دست های تو
تکه تکه شوم
هیزم شوم و آتش بگیرم
در روزهای سرد زمستانت
شاید بتوانم دست هایت را گرم کنم
و آب کتری ات را بجوشانم
و تمام شب را مراقب باشم
که رواندازت را پس نکنی.

***

نه
من لاف می زنم
وقتی که می گویم
دوستت دارم

باورم نکن
می دانم که باورم نکرده ای
تو خودت می دانی که من
انسان وار
لاف می زنم
وقتی هنوز به این فکر می کنم که:
کاشکی توانسته بودم انتقام عشقم را با عشق بگیرم
کاشکی توانسته بودم در قفس زرینی
با دانه هایی هوس انگیز
به دامت اندازم.

کاشکی درختی بودم
به وسعت باغچه ات.
تو من را
وقتی که هنوز بذری بودم
در آتش سوزاندی
وقتی که هنوز جوانه ای نبودم
از ریشه کندی
من در آتش زاده شدم و در آتش مردم
من در عشق زاده شدم و در عشق مردم
و هنوز
رو به وسعت آسمان
رو به بی کرانگی دشت
رو به راهی که ممکن است هیچ وقت از آن نگذری
پشت پنجره های باز
انتظار می کشم.

برگرد
دوستت دارم.


حرف های کورش عنبری