۱۳۸۴/۰۴/۲۶

تعریفی برای عشق

می گوید این چیزها که ما به آن عشق می گوییم، عشق نیست. ما به چی می گوییم عشق؟
طبق تجربه می گویم که عشق خواسته ی دل است، برای داشتن چیزی. درست مثل حسادت، مثل وسواس. شاید نوعی بیماری باشد. همه ی اینها نوعی اصرار روانی کنترل نشده هستند. حسادت اصراری است برای مالکیت انفرادی. وسواس اصراری است برای اجرای دقیق قوانین شخصی و عشق اصراری است برای داشتن. مشکل اینجاست که عشق به صورت مجموعی از این حالات بیمارگونه ی روانی بروز می کند. چرا که با خود حسادت هم دارد، وسواس هم دارد، ترس هم دارد.
عشق دربرابر آن چیزی که ساده به دست می آید ظهور نمی کند. بی تابی عشق در مقاومت برای داشتن بوجود می آید. بی قراری عشق، در نرسیدن به چیزی خود را نشان می دهد که حس می کنی می توانی به همین سادگی و به همین نزدیکی داشته باشی اش. می روی و نمی رسی. هست و نداری اش. و عشق از بین می رود وقتی که خواسته ات، سهل و عریان، از آن تو می شود. آرام می شوی. مثل عطشی است که آب فرو می نشاندش. و تازه سرگردانی از اینجا شروع می شود.
با آرام شدن عشق، که خود بر اثر عدم کنترل روانی ایجاد شده است، مشکلات و بیماری های دیگری که همراه آن ظهور کرده اند، فرصت رشد کردن پیدا می کنند. عاشق می ترسد و حسادت می کند و نمی تواند این تغییرات را برای خود توجیه کند. در بهترین حالت، این تغییرات درک می شوند و از آن خود دانسته می شوند. در بدترین حالت، همه ی تغییرات روانی درونی، به محیط نسبت داده می شوند. در هر حال، شخص به مقابله برمی خیزد، با خود یا با محیط.