۱۳۸۴/۰۵/۰۹

به درک

+ کلی اوضاعم روبراه شده با این کامپیوتر قابل حمل و تلویزیون و رنگ های تازه ی وبلاگ.
+ آهنگ های ایرانی و فرهنگ لغت فرانسه به فارسی و یک ساعت اینترنت در هفته و یک عالم کتاب و مجله پیدا کرده ام در همین کتابخانه ی رایگان نزدیک میدان.
+ و باز ماه یک دایره ی کامل بود، وقتی که آقای دیگونه یک سبد پر نعنا برایم چید.
+ هنوز نمی دانم که بالاخره هابیل قابیل را کشت یا قابیل هابیل را.
+ ولی بالاخره با کمک این پرچم بالای برج کلیسا شاید یادم بماند که روزها باد از سمت دریا به سمت خشکی می وزد و شب ها برعکس.
+ می گویند از زن استفاده ی تبلیغاتی می شود. خب بشود. باید می دیدی چه اشکی می ریخت دختری که بعنوان مدل تبلیغاتی قبولش نکرده بودند.
+ می گویند زیاد سر و صدا می کنی. توضیحی ندارم. روی شیشه ی عینکم یک لایه خاک نشسته.
+ می گویند از موقعیتی که داری استفاده کن. خب من هم استفاده می کنم، منتها از تنهایی هایم.
+ شعر «زمستان» جناب اخوان ثالث را که برایش خواندم پرسید «تو نوشتی؟»
+ و سر به سرم می گذارد که بعد از کلی فرانسوی حرف زدن پای تلفن، آخرش گفتم «خیلی ممنون».