۱۳۸۴/۱۲/۲۴

یادگار گذشته

این روزهای خانه تکانی بهانه ای شد برای پیدا کردن نوشته های قدیمی و فرصتی شد برای انتخاب چند تا خاطره از میان صدها برگ کاغذ که حالا فقط به درد چرکنویس هایم می خورند. این شعرها را، اگر بشود نام شعر به آنها داد، تقدیم می کنم به «پیمان» و عشق خالصانه ی آن روزها. شاید حالا حتی خودم نتوانم این نوشته ها را تایید یا از آنها دفاع کنم، ولی دلم هم نیامد که آنها را دور بریزم.

(25/4/77)
شیرین،
شیرین،
شیرین تر از رویا نگاه سرد و خاموش و عزیز توست

تنها،
تنها،
تنها تر از دنیا دو دست بی بهار توست

فردا،
فردا،
فردا فقط رویاست
زیبا فقط فرداست.

(16/5/77)
یک خاطره...
یک نقش...
از بی کرانی عریان بوسه هات
یک نقش مانده است
از روزگار تو
چندین ترانه به تکرار مانده است
از بودن و شکفتن و از بی قراری ات
جز طرحی از سکوت
چیزی نمانده است.

(5/3/78)
یک روز
- شاید غروب یک پنج شنبه ی پاییز -
عکس مرا میان صفحه ی بزرگ روزنامه خواهی دید
یک عکس کوچک ناشاد
با کوله باری ز خاطره لبریز

آن روز شاید
تنها به یاد آوری:
امروز پنج شنبه است.

(16/9/78)
روزی برای همیشه تو را ترک می کنم
تنها برای اینکه مرا می شناسی ام
تنها برای اینکه تو را دوست دارمت
تنها برای اینکه مرا دوست داری ام

روزی
در تنگنای حادثه ای شوم
تنها برای تجربه ای تلخ
با کوله بار غم
تنها،
برای همیشه تو را ترک می کنم.

(9/3/82)
شعر همچون ماده ماری زخمی و تنها
می سپارد گوش بر آوای ذهن من
شعر همچون کوله بار یک مسافر
می شود پر از تمام آنچه می خواهم
شعر همچون مرگ،
همچون راز،
می شود آغاز.