چه ساده چشمهایت را از دست دادهام
همان چشمهای سبزی که از آغاز
من را به رسم عاشقی عادت دادند
همان چشمهای آبی روشن
که برای بوسیدنشان نیازی به بهانه نبود
همان چشمهای خاکستری
که انتقام تمام بدیها را از دنیا میگرفتند
چشمهای تو
چشمهای باز و آشنای تو
سر در ماسهها فرو میکنم و میگریم
خودم را در آبها غرق میکنم
در شعلهها میسوزم
تا فراموش کنم که چه ساده
رنگ چشمهایت را از دست دادهام.