۱۳۸۶/۱۲/۲۱

خواب

صدایم می‌زنی
نگاهم می‌کنی
دست به تنم می‌کشی
شهر می‌شوم
خیابان می‌شوم
کوچه می‌شوم
روی پاهایت دراز می‌کشم
تمام لالایی‌ها را فراموش می‌کنی
خواب می‌آید
دور چشم‌هایم می‌گردد
نفسم را می‌بوید
روی تنم دست می‌کشد
خمار می‌شوم
ناگهان، وحشت‌زده بلند می‌شوی
سیگاری می‌گیرانی، طول اتاق را قدم می‌زنی
پای پنجره می‌ایستی
به کوچه پرت می‌شوم
در خیابان سر می‌خورم
در شهر گم می‌شوم
نمی‌دانم کجای دنیا، دست کسی را می‌گیرم
لبخند می‌زنم
از مغازه‌های مارک‌دار خرید می‌کنم.