۱۳۸۶/۱۲/۲۱

شب

حرام می‌شد شب اگر می‌خوابیدم
هلال ماه زیبا بود
شهر هلهله‌ی چراغ‌های روشن بود
باد می‌وزید
درها و پنجره‌ها می‌لرزیدند
شب می‌لرزید
تمام شب خواب بودی و کابوس می‌دیدی
تمام شب سرفه می‌کردم
روی تخت جا برای دراز کشیدن نبود
از آغوشت رفتم
در را بستم
روی زمین دراز کشیدم
کتابی و شعری و استکانی چای
کنار بستر خالی‌ام گذاشتم
به شهر فکر می‌کردم و زیبایی بی‌نظیر شب
به بستر داغ تو فکر می‌کردم و آشفتگی اتاقت
تو از رفتنم ترسیده بودی
من اما سرفه می‌کردم،
نمی‌خواستم بیدارت کنم.