۱۳۸۸/۱۰/۲۴

در جزیره‏ای دوردست

شعر از: تئودور دو بانویل
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

در جزیره‏‌ای دوردست
مرگ به خواب می‌‏رود
کنار چشمه
بوته‏‌ی رز گل می‏‌دهد
خود را تمام سال
به زیباترین گل‏‌ها می‌‏آراید.

بُرشی‌ تزئینی‌ است
از هزاران رنگ،
سینه‏‌ای مرمرین
بر سیل شرابی شیرین.

ستاره‌‏ی سفیدی‌‏ست
با پرتوی ایزدی
که اشک‌‏های سفید
به قلب زنبق‌‏های سفید می‏‌ریزد.

درگاهی‌‏ست پر از طلسم
بر پاهای لرزانم
آنجا که سر برای آرمیدن می‌‏‏نهم.

بهشتی جان‌‏بخش است
گواراتر از یک هم‌‏آغوشی
که شب، در روشنی نور ماه
عطر می‌‏پاشد.

پیشانی توست
بافته‏‌ی موهای قهوه‌‏ای توست
لب‏‌های توست،
آه فاطمه!