شعر از: مارسلین دبورد-والمور
ترجمه: نفیسه نوابپور
--------------------
ننویس. من غمگینم و میخواهم خاموش باشم.
تابستانهای زیبای بیتو، شبهای بیچراغاند.
دستهایم را باز بستم، بی توان داشتنات،
تپش قلبم، ضربههایی بر مزار است.
ننویس!
ننویس. به خودمان فقط مردن یاد میدهیم.
فقط از خدا میخواهم... فقط از تو، که چه دوستت داشتم.
در عمق غیابت، شنیدن از تو که دوستم داری،
شنیدن صداییست که هرگز به آسمان نرسیده.
ننویس!
ننویس. میترسانمت؛ من از حافظهام میترسم؛
صدای تو را در خود دارد که گاه مرا صدا زدهای.
آب جاری را به کسی که توان نوشیدن ندارد نشان نده.
نوشتهای عزیز، تصویری زنده است.
ننوس!
این کلمات شیرین را ننویس که یارای خواندنم نیست:
گویی صدای تو بر قلبم میریزدشان؛
و سوختنشان را در گذر از خندههایت میبینم؛
گویی به بوسه بر قلبم داغ میخورند.
ننویس!