۱۳۸۷/۰۹/۲۲

سخنرانی رییس سیاتل

شنیدم این متن به صورت کتاب فارسی منتشر شده. من از فرانسه برگردانده‏ام و اولین بار در یک کتاب کودک به آن برخوردم. چون حرف‏هایی درمورد عدم اصالت این متن خواندم، به خودم اجازه دادم چینش متن را قدری با سلیقه‏ی خودم سازگار کنم. هرچند که هنوز دلم می‏خواست بعضی جمله‏ها حذف شوند یا طور دیگری نوشته شوند، اما نخواستم دستی به متنی که همه بعنوان یک متن اصیل قبول دارند بزنم. این متن را در سالروز تولد شاملو به آیدای او تقدیم می‏کنم که تمام مدت کار در رویاهایم حضور داشت. این متن را با چیزهایی که به آن اضافه کرده‏ام به صورت یک فایل پی‏دی‏اف از اینجا بگیرید.


«آیا می‏توان آسمان یا حرارت زمین را خرید یا فروخت؟ چه طرز فکر عجیبی. وقتی که ما مالک طراوت نسیم و زلالی آب نیستیم، شما چطور می‏توانید آنها را از ما بخرید؟ ذره ذره‏ی این زمین برای مردم من مقدس است.
هر سوزنک کاج، هر ذره‏ی خاک، پرده‏ی مه بر سیاهی جنگل، شفافیت نور و زمزمه‏ی حشرات، همه در ذهن و زندگی مردم من مقدس‏اند. شیره‏ی جاری در تن درختان، خاطرات مردمان سرخ‏پوست را با خود دارند.
مردگان مردم سفید، وقتی که میان ستاره‏ها بالا می‏روند، زمین زادگاهشان را فراموش می‏کنند. مردگان ما ولی هرگز زیبایی این زمین را فراموش نمی‏کنند؛ زیرا که زمین مادر مردمان سرخ‏پوست است. ما جزئی از این زمین هستیم، همانطور که او جزئی از وجود ماست.
گل‏های معطر خواهران ما هستند، گوزن و اسب و عقاب برادران ما. بلندی کوه‏ها، طراوت سبزه‏زار، بدن گرم اسب‏ها و خود انسان، همه به یک خانواده تعلق دارند. ما پیشنهاد شما را برای خرید زمین‏هایمان بررسی خواهیم کرد، اما ساده نیست، زیرا این زمین‏ها برای ما مقدس‏اند. چیزهای زیادی در این زمین‏ها وجود دارند.
آب درخشان جوی‏ها و رودها فقط آب نیست؛ خون نیاکان ماست.
اگر ما زمین‏هایمان را به شما بفروشیم، شما باید این چیزهای مقدس را به خاطر بسپارید و به کودکانتان نیز بگویید. باید به کودکانتان بیاموزید که هر انعکاس نور بر آب زلال برکه‏ها، گذشته و خاطرات مردم من را بازگو می‏کند. زمزمه‏ی آب، صدای پدران ماست. رودخانه‏ها برادران ما هستند: آنها عطش ما را فرو می‏نشانند، قایق‏هایمان را می‏برند و غذای کودکانمان را می‏دهند. اگر ما زمین‏هایمان را به شما بفروشیم، شما باید به یاد داشته باشید که رودخانه‏ها برادران شما نیز هستند. باید این را به کودکانتان نیز بیاموزید و با رودها به همان مهری رفتار کنید که با برادرانتان رفتار می‏کنید.
مردمان سرخ پوست همیشه دربرابر سفیدپوستان فروتن‏اند، همانطور که ستیغ کوه در برابر طلوع خورشید پس می‏نشیند. اما خاکستر پدران ما در سراسر این زمین پراکنده است. به همین خاطر است که این تپه‏ها و این درختان برای ما مقدس‏اند.
ما می‏دانیم که مردمان سفید پوست طرز فکر ما را نمی‏فهمند. برای مردم سفیدپوست هیچ تکه‏ای از زمین با دیگری متفاوت نیست. آنها بیگانه‏هایی هستند که از عمق شب می‏آیند و زمین را مطابق نیازهایشان تاراج می‏کنند. زمین را برادر خود نمی‏دانند، دشمن می‏دانند. وقتی سرزمینی را فتح می‏کنند، آنجا را به باد می‏دهند و می‏روند. آنها آرامگاه پدرانشان را پشت سر رها می‏کنند و زمین فرزندانشان را خراب می‏کنند و می‏روند. آنها با زمینی که مادر انسان است و با آسمانی که برادر اوست مثل چیزهای خریدنی رفتار می‏کنند؛ مثل چیزهایی که می‏توانیم بفروشیم؛ مثل گوسفندان یا مرواریدهای درخشان. اشتهای این انسان زمین را می‏بلعد و پشت سر چیزی جز بیابان باقی نمی‏گذارد.
زندگی ما با زندگی شما فرق دارد. چهره‏ی شهرهای شما چشمان مردمان سرخ‏پوست را می‏خراشد. شاید بخاطر اینکه مردم سرخ‏پوست مردمی وحشی‏اند و نمی‏فهمند. در شهرهای مردمان سفیدپوست هیچ جای آرامی وجود ندارد. هیچ جایی برای گوش دادن به رویش جوانه‏ها در بهار یا شنیدن هیاهوی بال زدن حشره‏ها وجود ندارد. من شهرهای شما را دوست ندارم، شاید به این خاطر که وحشی‏ام و نمی‏فهمم؛ اما در شهرهای شما فقط دشنام به گوش می‏رسد.
به من بگویید انسان چطور زنده می‏ماند اگر نتواند به فریاد تنهایی بوف یا وراجی‏‏های شبانه‏ی غوک در اطراف برکه گوش بدهد؟ من سرخ پوستم و نمی‏فهمم. سرخ‏پوست‏ها ترجیح می‏دهند به لطافت صدای باد، وقتی که آهسته بر سطح برکه‏ای می‏گذرد گوش دهند. آنها لطافت باران یا نسیمی سرشار از عطر کاج‏ را ترجیح می‏دهند.
باد برای مردمان سرخ پوست ارزشمند است زیرا به همه چیز یکسان می‏وزد: حیوانات، درختان و انسان، همه در یک هوا نفس می‏کشند. مردمان سفیدپوست ولی برای هوایی که تنفس می‏کنند ارزشی قایل نیستند. مثل مردی نیمه‏جان که دیگر گندیدن در چرک و خون را احساس نمی‏کند. اما اگر ما زمین‏هایمان را به شما بفروشیم، شما باید به خاطر بسپارید که هوا برای ما ارزشمند است؛ چرا که روحش را با تمام هستی‏هایی که به آنها زندگی می‏بخشد تقسیم می‏کند. هوایی که آخرین انسان تنفس خواهد کرد همان هوایی‏ست که اولین انسان نفس کشیده. و همین هوا باید به بچه‏های ما نیز روح زندگی بدهد.
اگر ما به شما این زمین را بفروشیم، شما باید آن را مثل یک مکان مقدس حفظ کنید؛ جایی که مردم می‏توانند رایحه‏ی گل‏های چمنزار را در هوا حس کنند.
ما پیشنهاد شما را برای خرید زمین‏هایمان بررسی خواهیم کرد، زیرا می‏دانیم که اگر زمین‏هایمان را نفروشیم، مردمان سفیدپوست با سلاح‏هایشان خواهند آمد و زمین‏های ما را خواهند گرفت؛ و اگر قبول کنیم، فقط یک شرط خواهیم داشت: مردمان سفیدپوست باید با جانوران این زمین مثل برادرانشان رفتار کنند.
من یک وحشی‏ام و باقی کاربردهای زمین را نمی‏فهمم. من هزارها گاو وحشی را در حال پوسیدن بر سبزه‏زار دیدم. قطاری در حال حرکت به آنها زده بود و مردمان سفیدپوست رهایشان کرده بودند. من یک وحشی‏ام که نمی‏فهمم اسب آهنی دودزا می‏تواند از گاوهای وحشی ارزشمندتر باشد.
گاوهای وحشی را ما فقط به خاطر نیاز به زنده ماندن می‏کشیم. انسان بدون حیوانات چیست؟ اگر تمام جانوران روی زمین از بین بروند، مردم از تنهایی خواهند مرد؛ زیرا هرچه بر سر جانوران بیاید، به زودی بر سر انسان نیز خواهد آمد. همه چیز به هم مربوطند.
شما باید به فرزندانتان بیاموزید که بر روی زمین، زیر پاهایشان، خاکستر پدربزرگ‏های ماست. برای اینکه فرزندانتان به زمین احترام بگذارند، به آنها بگویید که زمین سرشار از زندگی مردم ماست.
به فرزندانتان همان چیزی را بیاموزید که ما به فرزندانمان می‏آموزیم: زمین مادر ماست. هرچه بر سر زمین بیاید، بر سر فرزند زمین نیز می‏آید. اگر انسان تف بر زمین بیندازد، تف بر خود انداخته است. ما می‏دانیم که زمین به انسان تعلق ندارد، این انسان است که به زمین تعلق دارد. ما می‏‏دانیم که همه چیز به هم ارتباط دارد، مثل هم‏خونی یک خانواده.
ما پیشنهاد شما را برای رفتن به مناطق حفاظت شده نیز بررسی خواهیم کرد؛ سرنوشتی که شما برای مردم من رقم می‏زنید. ما در ناهمگونی و صلح زندگی می‏کنیم. چه اهمیتی دارد که روزهای باقیمانده‏ی عمرمان را کجا بگذرانیم؟ فرزندان ما پدرانشان را تحقیر شده در ناکامی دیدند. جنگجویان ما شکست را شناختند. بعد از این ناکامی، آنها روزهای بیهوده‏ای را خواهند گذراند و بدن‏هایشان را با غذاهای مطبوع و نوشیدنی‏های مصنوعی آلوده خواهند کرد.
چه اهمیتی دارد که ما این روزهای باقیمانده را کجا بگذرانیم؟ سرخ‏پوست‏ها با این روش زندگی به زودی نابود خواهند شد. شاید فقط چند ساعت، یا چند زمستان از عمر مردم ما باقی مانده باشد و نه بیشتر. از فرزندان گروه‏های بزرگی که زمانی بر این خاک زندگی می‏کردند یا گروه‏های کوچکی که هنوز در جنگل‏ها پرسه می‏زنند، چندان باقی نخواهد ماند. از این فرزندان شاید هیچ کدام برای گریستن بر سرنوشت قبیله‏ای دیرین باقی نمانند. قبیله‏ای با مردمی که توانایی‏ها و امیدهایی شبیه شما داشته‏اند.
اما چرا حرف از گریستن برای نابودی این قبیله می‏زنم؟ زیرا قبیله‏ها را گروه‏های انسان‏ها می‏سازند. انسان‏ها، شاید شبیه موج‏های دریا، در قبیله‏ها می‏آیند و می‏روند. وقتی تمام انسان‏ها قبیله‏ای را ترک کنند، قبیله دیگر وجود نخواهد داشت.
ما پیشنهاد شما را برای خریدن زمین‏هایمان بررسی می‏کنیم، و اگر قبول کنیم، برای مطمئن شدن از داشتن مکان حفاظت شده‏ای‏ست که به ما وعده داده‏اید. آنجا شاید بتوانیم روزهای کوتاه باقیمانده‏مان را همانطور که دوست داریم بگذرانیم. وقتی که آخرین فرد سرخ‏پوست از روی این زمین ناپدید شود، خاطره‏اش بیش از سایه‏ی گذرای ابری بر سبزه‏زار نخواهد بود.
این رودها و این جنگل‏ها روح مردم من را پناه خواهند داد، چون که مردم من این زمین را مثل کودکی که تپش قلب مادرش را دوست دارد، دوست دارند. با اینحال، اگر ما زمین‏مان را به شما فروختیم، همانطور دوستش بدارید که ما دوستش داشته‏ایم. همانطور مراقبتش کنید که ما مراقبش بوده‏ایم.
اگر به آلوده کردن جای خوابتان ادامه دهید، در یک شب زیبا، در زباله‏های خود خفه خواهید شد.
فقط خدا می‏داند که چرا شما بر این زمین و بر مردم سرخ‏پوست چیره شده‏اید. این رازی‏ست. ما مردمی وحشی هستیم و نمی‏فهمیم که چرا باید گاوهای وحشی کشتار‏ شوند، اسب‏ها رام شوند، گوشه‏های پنهان جنگل‏ها انباشته از بوی آدمیزاد شود و چهره‏ی تپه‏های پوشیده از خرمن با کابل‏های تلفن ضایع شود. روزی خواهد رسید که از خود بپرسید:
جنگل انبوه کجاست؟ نابود!
عقاب کجاست؟ دیگر نیست.
روزی خواهد رسید که دیگر نه اسب‏های چابک داشته باشید و نه چیزی برای شکار. آن روز پایان زندگی کردن و زنده ماندن خواهد بود.
ما مردمی وحشی هستیم، اما می‏دانیم که یک روز مردمان سفیدپوست کشف خواهند کرد: خدای ما یکی‏ست. هرچند که خدای مردمان سفید پوست با آنها قدم می‏زند و با هم مثل دو دوست حرف می‏زنند؛ اما خدای ما یکی‏ست. او این زمین را دوست دارد. زمین به چشم او ارزشمند است و خودش این زمین زیبا و پرنعمت را حفظ خواهد کرد. کسی چه می‏داند، شاید مردم سفیدپوست حتی پیش از قبیله‏های سرخ‏پوست نابود شوند.
این سرزمین را به همان صورتی که می‏گیرید حفظ کنید. این زمین را با همه‏ی توانتان و با همه‏ی قلب‏تان برای کودکانتان نگه دارید و همانطوری دوستش بدارید که خدا همه‏ی ما را دوست می‏دارد. کسی چه می‏داند، شاید ما همه با هم برادر باشیم».

ترجمه‏ی: نفیسه نواب‏پور