شنیدم این متن به صورت کتاب فارسی منتشر شده. من از فرانسه برگرداندهام و اولین بار در یک کتاب کودک به آن برخوردم. چون حرفهایی درمورد عدم اصالت این متن خواندم، به خودم اجازه دادم چینش متن را قدری با سلیقهی خودم سازگار کنم. هرچند که هنوز دلم میخواست بعضی جملهها حذف شوند یا طور دیگری نوشته شوند، اما نخواستم دستی به متنی که همه بعنوان یک متن اصیل قبول دارند بزنم. این متن را در سالروز تولد شاملو به آیدای او تقدیم میکنم که تمام مدت کار در رویاهایم حضور داشت. این متن را با چیزهایی که به آن اضافه کردهام به صورت یک فایل پیدیاف از اینجا بگیرید.
«آیا میتوان آسمان یا حرارت زمین را خرید یا فروخت؟ چه طرز فکر عجیبی. وقتی که ما مالک طراوت نسیم و زلالی آب نیستیم، شما چطور میتوانید آنها را از ما بخرید؟ ذره ذرهی این زمین برای مردم من مقدس است.
هر سوزنک کاج، هر ذرهی خاک، پردهی مه بر سیاهی جنگل، شفافیت نور و زمزمهی حشرات، همه در ذهن و زندگی مردم من مقدساند. شیرهی جاری در تن درختان، خاطرات مردمان سرخپوست را با خود دارند.
مردگان مردم سفید، وقتی که میان ستارهها بالا میروند، زمین زادگاهشان را فراموش میکنند. مردگان ما ولی هرگز زیبایی این زمین را فراموش نمیکنند؛ زیرا که زمین مادر مردمان سرخپوست است. ما جزئی از این زمین هستیم، همانطور که او جزئی از وجود ماست.
گلهای معطر خواهران ما هستند، گوزن و اسب و عقاب برادران ما. بلندی کوهها، طراوت سبزهزار، بدن گرم اسبها و خود انسان، همه به یک خانواده تعلق دارند. ما پیشنهاد شما را برای خرید زمینهایمان بررسی خواهیم کرد، اما ساده نیست، زیرا این زمینها برای ما مقدساند. چیزهای زیادی در این زمینها وجود دارند.
آب درخشان جویها و رودها فقط آب نیست؛ خون نیاکان ماست.
اگر ما زمینهایمان را به شما بفروشیم، شما باید این چیزهای مقدس را به خاطر بسپارید و به کودکانتان نیز بگویید. باید به کودکانتان بیاموزید که هر انعکاس نور بر آب زلال برکهها، گذشته و خاطرات مردم من را بازگو میکند. زمزمهی آب، صدای پدران ماست. رودخانهها برادران ما هستند: آنها عطش ما را فرو مینشانند، قایقهایمان را میبرند و غذای کودکانمان را میدهند. اگر ما زمینهایمان را به شما بفروشیم، شما باید به یاد داشته باشید که رودخانهها برادران شما نیز هستند. باید این را به کودکانتان نیز بیاموزید و با رودها به همان مهری رفتار کنید که با برادرانتان رفتار میکنید.
مردمان سرخ پوست همیشه دربرابر سفیدپوستان فروتناند، همانطور که ستیغ کوه در برابر طلوع خورشید پس مینشیند. اما خاکستر پدران ما در سراسر این زمین پراکنده است. به همین خاطر است که این تپهها و این درختان برای ما مقدساند.
ما میدانیم که مردمان سفید پوست طرز فکر ما را نمیفهمند. برای مردم سفیدپوست هیچ تکهای از زمین با دیگری متفاوت نیست. آنها بیگانههایی هستند که از عمق شب میآیند و زمین را مطابق نیازهایشان تاراج میکنند. زمین را برادر خود نمیدانند، دشمن میدانند. وقتی سرزمینی را فتح میکنند، آنجا را به باد میدهند و میروند. آنها آرامگاه پدرانشان را پشت سر رها میکنند و زمین فرزندانشان را خراب میکنند و میروند. آنها با زمینی که مادر انسان است و با آسمانی که برادر اوست مثل چیزهای خریدنی رفتار میکنند؛ مثل چیزهایی که میتوانیم بفروشیم؛ مثل گوسفندان یا مرواریدهای درخشان. اشتهای این انسان زمین را میبلعد و پشت سر چیزی جز بیابان باقی نمیگذارد.
زندگی ما با زندگی شما فرق دارد. چهرهی شهرهای شما چشمان مردمان سرخپوست را میخراشد. شاید بخاطر اینکه مردم سرخپوست مردمی وحشیاند و نمیفهمند. در شهرهای مردمان سفیدپوست هیچ جای آرامی وجود ندارد. هیچ جایی برای گوش دادن به رویش جوانهها در بهار یا شنیدن هیاهوی بال زدن حشرهها وجود ندارد. من شهرهای شما را دوست ندارم، شاید به این خاطر که وحشیام و نمیفهمم؛ اما در شهرهای شما فقط دشنام به گوش میرسد.
به من بگویید انسان چطور زنده میماند اگر نتواند به فریاد تنهایی بوف یا وراجیهای شبانهی غوک در اطراف برکه گوش بدهد؟ من سرخ پوستم و نمیفهمم. سرخپوستها ترجیح میدهند به لطافت صدای باد، وقتی که آهسته بر سطح برکهای میگذرد گوش دهند. آنها لطافت باران یا نسیمی سرشار از عطر کاج را ترجیح میدهند.
باد برای مردمان سرخ پوست ارزشمند است زیرا به همه چیز یکسان میوزد: حیوانات، درختان و انسان، همه در یک هوا نفس میکشند. مردمان سفیدپوست ولی برای هوایی که تنفس میکنند ارزشی قایل نیستند. مثل مردی نیمهجان که دیگر گندیدن در چرک و خون را احساس نمیکند. اما اگر ما زمینهایمان را به شما بفروشیم، شما باید به خاطر بسپارید که هوا برای ما ارزشمند است؛ چرا که روحش را با تمام هستیهایی که به آنها زندگی میبخشد تقسیم میکند. هوایی که آخرین انسان تنفس خواهد کرد همان هواییست که اولین انسان نفس کشیده. و همین هوا باید به بچههای ما نیز روح زندگی بدهد.
اگر ما به شما این زمین را بفروشیم، شما باید آن را مثل یک مکان مقدس حفظ کنید؛ جایی که مردم میتوانند رایحهی گلهای چمنزار را در هوا حس کنند.
ما پیشنهاد شما را برای خرید زمینهایمان بررسی خواهیم کرد، زیرا میدانیم که اگر زمینهایمان را نفروشیم، مردمان سفیدپوست با سلاحهایشان خواهند آمد و زمینهای ما را خواهند گرفت؛ و اگر قبول کنیم، فقط یک شرط خواهیم داشت: مردمان سفیدپوست باید با جانوران این زمین مثل برادرانشان رفتار کنند.
من یک وحشیام و باقی کاربردهای زمین را نمیفهمم. من هزارها گاو وحشی را در حال پوسیدن بر سبزهزار دیدم. قطاری در حال حرکت به آنها زده بود و مردمان سفیدپوست رهایشان کرده بودند. من یک وحشیام که نمیفهمم اسب آهنی دودزا میتواند از گاوهای وحشی ارزشمندتر باشد.
گاوهای وحشی را ما فقط به خاطر نیاز به زنده ماندن میکشیم. انسان بدون حیوانات چیست؟ اگر تمام جانوران روی زمین از بین بروند، مردم از تنهایی خواهند مرد؛ زیرا هرچه بر سر جانوران بیاید، به زودی بر سر انسان نیز خواهد آمد. همه چیز به هم مربوطند.
شما باید به فرزندانتان بیاموزید که بر روی زمین، زیر پاهایشان، خاکستر پدربزرگهای ماست. برای اینکه فرزندانتان به زمین احترام بگذارند، به آنها بگویید که زمین سرشار از زندگی مردم ماست.
به فرزندانتان همان چیزی را بیاموزید که ما به فرزندانمان میآموزیم: زمین مادر ماست. هرچه بر سر زمین بیاید، بر سر فرزند زمین نیز میآید. اگر انسان تف بر زمین بیندازد، تف بر خود انداخته است. ما میدانیم که زمین به انسان تعلق ندارد، این انسان است که به زمین تعلق دارد. ما میدانیم که همه چیز به هم ارتباط دارد، مثل همخونی یک خانواده.
ما پیشنهاد شما را برای رفتن به مناطق حفاظت شده نیز بررسی خواهیم کرد؛ سرنوشتی که شما برای مردم من رقم میزنید. ما در ناهمگونی و صلح زندگی میکنیم. چه اهمیتی دارد که روزهای باقیماندهی عمرمان را کجا بگذرانیم؟ فرزندان ما پدرانشان را تحقیر شده در ناکامی دیدند. جنگجویان ما شکست را شناختند. بعد از این ناکامی، آنها روزهای بیهودهای را خواهند گذراند و بدنهایشان را با غذاهای مطبوع و نوشیدنیهای مصنوعی آلوده خواهند کرد.
چه اهمیتی دارد که ما این روزهای باقیمانده را کجا بگذرانیم؟ سرخپوستها با این روش زندگی به زودی نابود خواهند شد. شاید فقط چند ساعت، یا چند زمستان از عمر مردم ما باقی مانده باشد و نه بیشتر. از فرزندان گروههای بزرگی که زمانی بر این خاک زندگی میکردند یا گروههای کوچکی که هنوز در جنگلها پرسه میزنند، چندان باقی نخواهد ماند. از این فرزندان شاید هیچ کدام برای گریستن بر سرنوشت قبیلهای دیرین باقی نمانند. قبیلهای با مردمی که تواناییها و امیدهایی شبیه شما داشتهاند.
اما چرا حرف از گریستن برای نابودی این قبیله میزنم؟ زیرا قبیلهها را گروههای انسانها میسازند. انسانها، شاید شبیه موجهای دریا، در قبیلهها میآیند و میروند. وقتی تمام انسانها قبیلهای را ترک کنند، قبیله دیگر وجود نخواهد داشت.
ما پیشنهاد شما را برای خریدن زمینهایمان بررسی میکنیم، و اگر قبول کنیم، برای مطمئن شدن از داشتن مکان حفاظت شدهایست که به ما وعده دادهاید. آنجا شاید بتوانیم روزهای کوتاه باقیماندهمان را همانطور که دوست داریم بگذرانیم. وقتی که آخرین فرد سرخپوست از روی این زمین ناپدید شود، خاطرهاش بیش از سایهی گذرای ابری بر سبزهزار نخواهد بود.
این رودها و این جنگلها روح مردم من را پناه خواهند داد، چون که مردم من این زمین را مثل کودکی که تپش قلب مادرش را دوست دارد، دوست دارند. با اینحال، اگر ما زمینمان را به شما فروختیم، همانطور دوستش بدارید که ما دوستش داشتهایم. همانطور مراقبتش کنید که ما مراقبش بودهایم.
اگر به آلوده کردن جای خوابتان ادامه دهید، در یک شب زیبا، در زبالههای خود خفه خواهید شد.
فقط خدا میداند که چرا شما بر این زمین و بر مردم سرخپوست چیره شدهاید. این رازیست. ما مردمی وحشی هستیم و نمیفهمیم که چرا باید گاوهای وحشی کشتار شوند، اسبها رام شوند، گوشههای پنهان جنگلها انباشته از بوی آدمیزاد شود و چهرهی تپههای پوشیده از خرمن با کابلهای تلفن ضایع شود. روزی خواهد رسید که از خود بپرسید:
جنگل انبوه کجاست؟ نابود!
عقاب کجاست؟ دیگر نیست.
روزی خواهد رسید که دیگر نه اسبهای چابک داشته باشید و نه چیزی برای شکار. آن روز پایان زندگی کردن و زنده ماندن خواهد بود.
ما مردمی وحشی هستیم، اما میدانیم که یک روز مردمان سفیدپوست کشف خواهند کرد: خدای ما یکیست. هرچند که خدای مردمان سفید پوست با آنها قدم میزند و با هم مثل دو دوست حرف میزنند؛ اما خدای ما یکیست. او این زمین را دوست دارد. زمین به چشم او ارزشمند است و خودش این زمین زیبا و پرنعمت را حفظ خواهد کرد. کسی چه میداند، شاید مردم سفیدپوست حتی پیش از قبیلههای سرخپوست نابود شوند.
این سرزمین را به همان صورتی که میگیرید حفظ کنید. این زمین را با همهی توانتان و با همهی قلبتان برای کودکانتان نگه دارید و همانطوری دوستش بدارید که خدا همهی ما را دوست میدارد. کسی چه میداند، شاید ما همه با هم برادر باشیم».
«آیا میتوان آسمان یا حرارت زمین را خرید یا فروخت؟ چه طرز فکر عجیبی. وقتی که ما مالک طراوت نسیم و زلالی آب نیستیم، شما چطور میتوانید آنها را از ما بخرید؟ ذره ذرهی این زمین برای مردم من مقدس است.
هر سوزنک کاج، هر ذرهی خاک، پردهی مه بر سیاهی جنگل، شفافیت نور و زمزمهی حشرات، همه در ذهن و زندگی مردم من مقدساند. شیرهی جاری در تن درختان، خاطرات مردمان سرخپوست را با خود دارند.
مردگان مردم سفید، وقتی که میان ستارهها بالا میروند، زمین زادگاهشان را فراموش میکنند. مردگان ما ولی هرگز زیبایی این زمین را فراموش نمیکنند؛ زیرا که زمین مادر مردمان سرخپوست است. ما جزئی از این زمین هستیم، همانطور که او جزئی از وجود ماست.
گلهای معطر خواهران ما هستند، گوزن و اسب و عقاب برادران ما. بلندی کوهها، طراوت سبزهزار، بدن گرم اسبها و خود انسان، همه به یک خانواده تعلق دارند. ما پیشنهاد شما را برای خرید زمینهایمان بررسی خواهیم کرد، اما ساده نیست، زیرا این زمینها برای ما مقدساند. چیزهای زیادی در این زمینها وجود دارند.
آب درخشان جویها و رودها فقط آب نیست؛ خون نیاکان ماست.
اگر ما زمینهایمان را به شما بفروشیم، شما باید این چیزهای مقدس را به خاطر بسپارید و به کودکانتان نیز بگویید. باید به کودکانتان بیاموزید که هر انعکاس نور بر آب زلال برکهها، گذشته و خاطرات مردم من را بازگو میکند. زمزمهی آب، صدای پدران ماست. رودخانهها برادران ما هستند: آنها عطش ما را فرو مینشانند، قایقهایمان را میبرند و غذای کودکانمان را میدهند. اگر ما زمینهایمان را به شما بفروشیم، شما باید به یاد داشته باشید که رودخانهها برادران شما نیز هستند. باید این را به کودکانتان نیز بیاموزید و با رودها به همان مهری رفتار کنید که با برادرانتان رفتار میکنید.
مردمان سرخ پوست همیشه دربرابر سفیدپوستان فروتناند، همانطور که ستیغ کوه در برابر طلوع خورشید پس مینشیند. اما خاکستر پدران ما در سراسر این زمین پراکنده است. به همین خاطر است که این تپهها و این درختان برای ما مقدساند.
ما میدانیم که مردمان سفید پوست طرز فکر ما را نمیفهمند. برای مردم سفیدپوست هیچ تکهای از زمین با دیگری متفاوت نیست. آنها بیگانههایی هستند که از عمق شب میآیند و زمین را مطابق نیازهایشان تاراج میکنند. زمین را برادر خود نمیدانند، دشمن میدانند. وقتی سرزمینی را فتح میکنند، آنجا را به باد میدهند و میروند. آنها آرامگاه پدرانشان را پشت سر رها میکنند و زمین فرزندانشان را خراب میکنند و میروند. آنها با زمینی که مادر انسان است و با آسمانی که برادر اوست مثل چیزهای خریدنی رفتار میکنند؛ مثل چیزهایی که میتوانیم بفروشیم؛ مثل گوسفندان یا مرواریدهای درخشان. اشتهای این انسان زمین را میبلعد و پشت سر چیزی جز بیابان باقی نمیگذارد.
زندگی ما با زندگی شما فرق دارد. چهرهی شهرهای شما چشمان مردمان سرخپوست را میخراشد. شاید بخاطر اینکه مردم سرخپوست مردمی وحشیاند و نمیفهمند. در شهرهای مردمان سفیدپوست هیچ جای آرامی وجود ندارد. هیچ جایی برای گوش دادن به رویش جوانهها در بهار یا شنیدن هیاهوی بال زدن حشرهها وجود ندارد. من شهرهای شما را دوست ندارم، شاید به این خاطر که وحشیام و نمیفهمم؛ اما در شهرهای شما فقط دشنام به گوش میرسد.
به من بگویید انسان چطور زنده میماند اگر نتواند به فریاد تنهایی بوف یا وراجیهای شبانهی غوک در اطراف برکه گوش بدهد؟ من سرخ پوستم و نمیفهمم. سرخپوستها ترجیح میدهند به لطافت صدای باد، وقتی که آهسته بر سطح برکهای میگذرد گوش دهند. آنها لطافت باران یا نسیمی سرشار از عطر کاج را ترجیح میدهند.
باد برای مردمان سرخ پوست ارزشمند است زیرا به همه چیز یکسان میوزد: حیوانات، درختان و انسان، همه در یک هوا نفس میکشند. مردمان سفیدپوست ولی برای هوایی که تنفس میکنند ارزشی قایل نیستند. مثل مردی نیمهجان که دیگر گندیدن در چرک و خون را احساس نمیکند. اما اگر ما زمینهایمان را به شما بفروشیم، شما باید به خاطر بسپارید که هوا برای ما ارزشمند است؛ چرا که روحش را با تمام هستیهایی که به آنها زندگی میبخشد تقسیم میکند. هوایی که آخرین انسان تنفس خواهد کرد همان هواییست که اولین انسان نفس کشیده. و همین هوا باید به بچههای ما نیز روح زندگی بدهد.
اگر ما به شما این زمین را بفروشیم، شما باید آن را مثل یک مکان مقدس حفظ کنید؛ جایی که مردم میتوانند رایحهی گلهای چمنزار را در هوا حس کنند.
ما پیشنهاد شما را برای خرید زمینهایمان بررسی خواهیم کرد، زیرا میدانیم که اگر زمینهایمان را نفروشیم، مردمان سفیدپوست با سلاحهایشان خواهند آمد و زمینهای ما را خواهند گرفت؛ و اگر قبول کنیم، فقط یک شرط خواهیم داشت: مردمان سفیدپوست باید با جانوران این زمین مثل برادرانشان رفتار کنند.
من یک وحشیام و باقی کاربردهای زمین را نمیفهمم. من هزارها گاو وحشی را در حال پوسیدن بر سبزهزار دیدم. قطاری در حال حرکت به آنها زده بود و مردمان سفیدپوست رهایشان کرده بودند. من یک وحشیام که نمیفهمم اسب آهنی دودزا میتواند از گاوهای وحشی ارزشمندتر باشد.
گاوهای وحشی را ما فقط به خاطر نیاز به زنده ماندن میکشیم. انسان بدون حیوانات چیست؟ اگر تمام جانوران روی زمین از بین بروند، مردم از تنهایی خواهند مرد؛ زیرا هرچه بر سر جانوران بیاید، به زودی بر سر انسان نیز خواهد آمد. همه چیز به هم مربوطند.
شما باید به فرزندانتان بیاموزید که بر روی زمین، زیر پاهایشان، خاکستر پدربزرگهای ماست. برای اینکه فرزندانتان به زمین احترام بگذارند، به آنها بگویید که زمین سرشار از زندگی مردم ماست.
به فرزندانتان همان چیزی را بیاموزید که ما به فرزندانمان میآموزیم: زمین مادر ماست. هرچه بر سر زمین بیاید، بر سر فرزند زمین نیز میآید. اگر انسان تف بر زمین بیندازد، تف بر خود انداخته است. ما میدانیم که زمین به انسان تعلق ندارد، این انسان است که به زمین تعلق دارد. ما میدانیم که همه چیز به هم ارتباط دارد، مثل همخونی یک خانواده.
ما پیشنهاد شما را برای رفتن به مناطق حفاظت شده نیز بررسی خواهیم کرد؛ سرنوشتی که شما برای مردم من رقم میزنید. ما در ناهمگونی و صلح زندگی میکنیم. چه اهمیتی دارد که روزهای باقیماندهی عمرمان را کجا بگذرانیم؟ فرزندان ما پدرانشان را تحقیر شده در ناکامی دیدند. جنگجویان ما شکست را شناختند. بعد از این ناکامی، آنها روزهای بیهودهای را خواهند گذراند و بدنهایشان را با غذاهای مطبوع و نوشیدنیهای مصنوعی آلوده خواهند کرد.
چه اهمیتی دارد که ما این روزهای باقیمانده را کجا بگذرانیم؟ سرخپوستها با این روش زندگی به زودی نابود خواهند شد. شاید فقط چند ساعت، یا چند زمستان از عمر مردم ما باقی مانده باشد و نه بیشتر. از فرزندان گروههای بزرگی که زمانی بر این خاک زندگی میکردند یا گروههای کوچکی که هنوز در جنگلها پرسه میزنند، چندان باقی نخواهد ماند. از این فرزندان شاید هیچ کدام برای گریستن بر سرنوشت قبیلهای دیرین باقی نمانند. قبیلهای با مردمی که تواناییها و امیدهایی شبیه شما داشتهاند.
اما چرا حرف از گریستن برای نابودی این قبیله میزنم؟ زیرا قبیلهها را گروههای انسانها میسازند. انسانها، شاید شبیه موجهای دریا، در قبیلهها میآیند و میروند. وقتی تمام انسانها قبیلهای را ترک کنند، قبیله دیگر وجود نخواهد داشت.
ما پیشنهاد شما را برای خریدن زمینهایمان بررسی میکنیم، و اگر قبول کنیم، برای مطمئن شدن از داشتن مکان حفاظت شدهایست که به ما وعده دادهاید. آنجا شاید بتوانیم روزهای کوتاه باقیماندهمان را همانطور که دوست داریم بگذرانیم. وقتی که آخرین فرد سرخپوست از روی این زمین ناپدید شود، خاطرهاش بیش از سایهی گذرای ابری بر سبزهزار نخواهد بود.
این رودها و این جنگلها روح مردم من را پناه خواهند داد، چون که مردم من این زمین را مثل کودکی که تپش قلب مادرش را دوست دارد، دوست دارند. با اینحال، اگر ما زمینمان را به شما فروختیم، همانطور دوستش بدارید که ما دوستش داشتهایم. همانطور مراقبتش کنید که ما مراقبش بودهایم.
اگر به آلوده کردن جای خوابتان ادامه دهید، در یک شب زیبا، در زبالههای خود خفه خواهید شد.
فقط خدا میداند که چرا شما بر این زمین و بر مردم سرخپوست چیره شدهاید. این رازیست. ما مردمی وحشی هستیم و نمیفهمیم که چرا باید گاوهای وحشی کشتار شوند، اسبها رام شوند، گوشههای پنهان جنگلها انباشته از بوی آدمیزاد شود و چهرهی تپههای پوشیده از خرمن با کابلهای تلفن ضایع شود. روزی خواهد رسید که از خود بپرسید:
جنگل انبوه کجاست؟ نابود!
عقاب کجاست؟ دیگر نیست.
روزی خواهد رسید که دیگر نه اسبهای چابک داشته باشید و نه چیزی برای شکار. آن روز پایان زندگی کردن و زنده ماندن خواهد بود.
ما مردمی وحشی هستیم، اما میدانیم که یک روز مردمان سفیدپوست کشف خواهند کرد: خدای ما یکیست. هرچند که خدای مردمان سفید پوست با آنها قدم میزند و با هم مثل دو دوست حرف میزنند؛ اما خدای ما یکیست. او این زمین را دوست دارد. زمین به چشم او ارزشمند است و خودش این زمین زیبا و پرنعمت را حفظ خواهد کرد. کسی چه میداند، شاید مردم سفیدپوست حتی پیش از قبیلههای سرخپوست نابود شوند.
این سرزمین را به همان صورتی که میگیرید حفظ کنید. این زمین را با همهی توانتان و با همهی قلبتان برای کودکانتان نگه دارید و همانطوری دوستش بدارید که خدا همهی ما را دوست میدارد. کسی چه میداند، شاید ما همه با هم برادر باشیم».
ترجمهی: نفیسه نوابپور