به خورشید سلام میکنم
گاه نوشتهها
شعر ترجمه
شعرمن
یادداشت روزانه
قصهیمن
جستار
ترانهها
لالاییها
قصهیترجمه
حافظ
درمورد من
ون گوگ
۱۳۸۷/۰۹/۳۰
یاد
یک روز بیهوا گذاشتی و رفتی
حتی نگاهم نکردی
نشستم و گریه کردم
تنها بودم
نشستم و
گریه کردم
هرشب دعا میکردم برگردی.
*
قرنها بعد...
یک شب خواب دیدم انار میخوری و
میخندی
بیدار شدم
یادم آمد قرنهاست که یادت نکردهام
از همان روزی که دوباره برگشتی.
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی