۱۳۸۷/۰۹/۳۰

عروسک 5

دست انداخت دور کمرم و کشیده شدم روبروی تنش. سرم خوابید روی سینه‏اش. دست انداختم دور کمرش. بوی عطری هزار ساله داشت. همیشه بوی همین عطر از بین صفحه‏های کتاب‏هایی که قرض می‏گرفتم بیرون می‏زد. گفت: «از این عطر یه مدتی دیگه گیر نمیومد. کلی گشتم تا بالاخره سفارش دادم یکی از دوستام از شمال برام آورده». گفتم: «دیوونه. خودت خسته نشدی»؟ گفت: «عوضش می‏دونی چند هزار ساله عطر هیچ زنی رو نداشتم تو بغلم»؟ گفتم: «شوهر دارم». گفت: «حالا که اینجا تنهایی، هیچ فرقی نمی‏کنه اگه هر اتفاقی بینمون بیفته». گفتم: «خودم فرقشو می‏فهمم». گفت: «می‏ﺧوام بخورمت. نمی‏دونستی که من عاشقتم»؟ دستم حرکت کرد روی پشتش و سرم مخفی شد توی تنش. گفتم: «نکن. شوهر دارم. بچه دارم». سر بلند کرد و گفت: «اصلن چرا ازدواج کردی»؟ سر بلند کردم و گفتم: «چه می‏دونم. خر بودم». از بین دست‏هاش بیرون سر خوردم و گفتم: «تو چرا زنتو ول کردی»؟ دست‏ کشید به صورتش. خندید و گفت: «از خریت استعفا دادم». رفتم سراغ ضبط صوت که چیزی برای گوش کردن پیدا کنم. پرسید: «چای یا قهوه»؟ نگاهش کردم. یک خورشید داغ بود که نگاهم می‏کرد. گفتم: «چای. کیسه‏ای نباشه لطفن. دم کن برام». مشغول دم کردن چای بود که گفت: «من ولش نکردم. خودش رفت. می‏ﺧواست بچه‏ش تو یه دنیای بهتر بزرگ بشه». گفتم: «تو چرا نرفتی»؟ گفت: «دلم نمی‏ﺧواست از اینجا برم. دیگه با هم نمی‏ساختیم». شکر و شکلات آورد و گذاشت روی میز. کنار من، کنار ردیف سی‏دی‏ها ایستاد و گفت: «دخترم حالا بزرگ شده. پونزده سالشه. تو مسابقات پاتیناژ مقام آورده. ویولن می‏زنه. پدرسگ خوشگل هم شده. عین مامانش». سی‏دی انتخاب می‏کرد و از ردیف بیرون می‏کشید و پرسید: «چی گوش می‏دی؟ من فقط کلاسیک دارم». گفتم: «تو هنوز از این چرت‏وپرت‏ها گوش می‏دی»؟ از ته دل خندید و گفت: «آره، تازه کجاشو دیدی. موزارت پیدا کردم اجرای جدید با گیتار. عالیه». یکی از قوطی‏ها را از بین انتخاب‏هایش بیرون کشید و بقیه را دست من داد و گفت: «حتمن خوشت میاد». سی‏دی‏ها را چیدم در قفسه. صدای گیتار پیچید در نیمه روشن اتاق. نشستم روی مبل. رفت پشت دیوارک آشپزخانه و مشغول ریختن چای شد. از کیفم آینه برداشتم و رژ. لب‏هایم خشک شده بودند.