پندارها و احساسات عریان، همچون انسانهای عریان بیچارهاند. باید آنها را لباس پوشاند.
پندارها از دو جنساند: خودزا و خودبارور.
هستی شعر در ذات خود قابل انکار است. این هستی مایهی وسوسهی مباهات آینده میشود. از این نظر شعر به خدا شباهت میبرد. میتوان دربرابر نیروی زنانه کر بود و دربرابر نیروی مردانه کور. نتیجه در این حال قابل درک نیست. اما آنچه که هرکسی میتواند انکار کند و ما نمیخواهیم، همان چیزیست که خودش را وسط میکشد و نماد توانایی میشود تا دلیل ما باشد برای بودنمان.
شعر باید بزرگداشت خرد باشد. نمیتواند چیزی دیگر باشد. این بزرگداشت یک جور تفریح است؛ اما رسمی، باقاعده و معنی دار. تصویر هر آن چیزیست که معمولی نیست. تجسم موقعیتیست که تلاشها در آن آزاد ولی هماهنگاند. در این مراسم چیزی را در واقعیت بخشیدن به شعر یا در بازنماییاش در نابترین و زیباترین حالت تجلیل میکنیم.
اینجا دانشکدهی زبان است، نمود درک هویت اشیائی که از هم جدا شدهاند. ما بینواییها، ناتوانیها و روزمرگیهای زبان را دور میریزیم و از تمام امکاناتش بهره میگیریم. جشن بزرگداشت که تمام میشود، هیچ نباید باقی بماند؛ نه خاکستری و نه تاج گلی لگد شده.
در شاعر:
گوش حرف میزند،
زبان میشنود؛
خرد و هشیاری میزایند و رویا میبینند؛
خواب، به روشنی میبیند؛
خیال و پندار نگاه میکنند،
فقدان و ابهام خلق میکنند.
بسیاری از مردم تصوری چندان مبهم از شعر دارند که برای آنها همین ابهام در تصورشان، تعریف شعر است.
مطلب از: پل والری
ترجمهی: نفیسه نوابپور
ترجمهی: نفیسه نوابپور