(1)
گاهی غمگینی و باران نمیبارد
گاهی اما کنار باران غمگینی
وقتی غمگین باشم و باران ببارد
حس میکنم لای کتاب شعری قدیمی ماندهام
له شدهام
مثل پشهای کوچک
در زمانهی پدر پدربزرگ
(2)
پشهی کوچکی بودم
در زمانهی پدر پدربزرگ
له شده بودم لای صفحهﻫای کاهی یک کتاب شعر
حتمن شاهنامه بوده و جریان یک جنگ
یا یک عشق
قصههای شاهنامه یا جنگاند و یا شعر
من قصههای عاشقانه زیاد بلدم
(3)
هواپیماها نزدیک به سقف مادربزرگ پرواز میکنند
صدای مهیبی دارند
هواپیماهایی که بلند میشوند
هواپیماهایی که مینشینند
موهایم را مدلی که دوست داری کوتاه کردم
هواپیمایی پرواز کرد
مادربزرگ دلدرد بود
میترسید از دلدرد بمیرد
نباتداغ و قرص مسکن خورد
خوب شد
(4)
غم داشتم
باران میبارید
شیشه بخار کرده بود
نورها از پشت بخار میگذشتند
چراغﻫای نئون، سبز، آبی، زرد
چراغهای چشمکزن قرمز
گوشت، فیلم، پرده، تعمیرات...
کاش جایی بود که قلبم را تعمیر میکرد
قلبم پنچر شده
چسب مخصوص میخواهد
(5)
شام حاضری خوردیم
ویسکی با املت و سالاد روسی
ویسکی تلخ بود
باران میبارید
شاهنامهی پدربزرگ بین کتابها فشرده بود
Fashion TV یک آهنگ کارتونی پخش میکرد
روی Face book من رامیخریدند و آزاد میکردند
سالاد روسی تخم مرغ نداشت
دلم تخم مرغ عسلی میخواست
(6)
گفتم اگر حرفی بزنی
میزنم زیر گریه
گفت امشب اگر حرفی نزنم هم
میزنی زیر گریه
نشستم ایمیل چک کردم، فیلم دیدم، موسیقی شنیدم
صبح میپرسید: خوب گریه کردی؟
گریه نکرده بودم
ایمیل چک کرده بودم
فیلم دیده بودم
موسیقی شنیده بودم
(7)
قرار بود پرنده را که آزاد میکنی
دلم آزاد شود
دلم پرنده بود
پرپر میزد
پرواز میخواست
پرنده را آزاد کردی
دلم اما آزاد نشد
حس میکنم پای پرنده را بستهاند به دلم
پرنده پرپر میزند
آزاد نمیشود
(8)
نشسته بودم و شعر مینوشتم
مست بودم
مستی که از سرم پرید فهمیدم چرت نوشتهام
دلم سر خورده بود ته حلقم
گردنم درد گرفته بود
بلند شدم
مسواک زدم
پتو پهن کردم و دراز کشیدم
تا بخوابم صدبار بالشم را زیر سرم چرخاندم.