۱۳۸۸/۰۲/۰۲

گرگ

روی تنم لکه‏های سرخه
لکه‏ها جای دندونای یه گرگه
گرگی که شب‏ها از تنهایی می‏ترسید
زیر نور ماه زوزه می‏کشید و
توی دره‏ها تنهایی می‏چرخید

در حیاط و براش باز گذاشتم
سفره‏ی شامم‏و رو ایوون انداختم
قصه و شعر هرچی بلد بودم بلند بلند خوندم

گرگه اومد نگا نگا کرد
هی این پا و اون پا کرد
از تو سفره یه چیزی پیش کشید
عطسه کردم، خودش و پس کشید

خلاصه کم کم عادتی شد بهم
شریک سفره‏م شد
از تو حیاط اومد تو خونه
تو هر اتاقی به هر دیواری پنجه کشید
یه نشونه از خودش گذاشت
اومد پای تختم، زیر پتوم خوابید
روی تنم نشونه گذاشت
موهامو برید، واسه خودش لای دستمال پیچید

حالا صبحانه‏ش هر روز، یه کاسه خونه
به جای آب، نوشیدنی‏ش، اشکای شوره
تکه‏های قلبمو جای آدامس می‏جوه
وقت استراحت انگشای پامو گاز می‏زنه
...

دلم می‏خواد شب‏ها زیر نور ماه
از زور تنهایی زوزه بکشم
توی دره‏ها بچرخم
یکی در حیاط‏شو برام باز بذاره
سفره‏ی شام‏شو بیاره
رو ایوون بذاره...