شعر از: کیکی دیمولا
ترجمه: نفیسه نوابپور
----------------------------------------
حرف بزن.
چیزی بگو، هرچه باشد.
اما اینجا، غیابی پولادین نباش.
فقط یک کلمه بگو
که تو را راست برساند به ناکجا.
بگو:
«هیچ»
«درخت»
«عریان».
بگو:
«شاید»
«ندانسته»
«سنگین».
کلمههای زیادی هستند
بیربط، با صدای تو
در رویای کوچک یک زندگی.
حرف بزن.
دریای بیکرانی روبروی ماست.
ما که به انتها برسیم
دریا شروع میشود.
چیزی بگو.
بگو «موج»، که دست بردار نیست.
بگو «قایق» که میلغزد
وقتی از خیال لبریز است.
بگو «دم»
آن دم که غریقی کمک به فریاد میطلبد
نجاتی نیست،
بگو:
«ناشنیدنی».
حرف بزن.
کلمات از هم بیزارند،
با هم میجنگند
وقتی از میانشان
یکی را میگیری و یکی را ول میکنی.
کلمه را اتفاقی،
بیخیال شب انتخاب کن
شبی کامل و اتفاقی.
نگو «کامل»،
بگو «نارس»،
که تو را فراری میدهد.
نارس
احساساتی
غمناک
کامل
که مال من است.
شب کامل.
حرف بزن.
بگو «ستاره» که خاموش میشود.
کلمه چیزی از سکوت کم نمیکند.
بگو «سنگ»،
کلمهای که نمیشکند.
اینطور، به سادگی
نامی بگذار
بر این پرسههای بیهدف
در ساحل دریا.