۱۳۸۹/۰۴/۲۲

سنگ

شعر از: کیکی دیمولا
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

حرف بزن.
چیزی بگو، هرچه باشد.
اما اینجا، غیابی پولادین نباش.
فقط یک کلمه بگو
که تو را راست برساند به ناکجا.
بگو:
«هیچ»
«درخت»
«عریان».
بگو:
«شاید»
«ندانسته»
«سنگین».
کلمه‌‌‏های زیادی هستند
بی‌‏ربط، با صدای تو
در رویای کوچک یک زندگی.

حرف بزن.
دریای بی‏‌کرانی روبروی ماست.
ما که به انتها برسیم
دریا شروع می‌‏شود.
چیزی بگو.
بگو «موج»، که دست ‏بردار نیست.
بگو «قایق» که می‌‏لغزد
وقتی از خیال لبریز است.
بگو «دم»
آن دم که غریقی کمک به فریاد می‌‏طلبد
نجاتی نیست،
بگو:
«ناشنیدنی».

حرف بزن.
کلمات از هم بیزارند،
با هم می‌‏جنگند
وقتی از میانشان
یکی را می‏‌گیری و یکی را ول می‌‏کنی.
کلمه را اتفاقی،
بی‏خیال شب انتخاب کن
شبی کامل و اتفاقی.
نگو «کامل»،
بگو «نارس»،
که تو را فراری می‌‏دهد.
نارس
احساساتی
غمناک
کامل
که مال من است.
شب کامل.

حرف بزن.
بگو «ستاره» که خاموش می‌‏شود.
کلمه چیزی از سکوت کم نمی‏‌کند.
بگو «سنگ»،
کلمه‏‌ای که نمی‌‏شکند.
اینطور، به سادگی
نامی بگذار
بر این پرسه‌‏های بی‌‏هدف
در ساحل دریا.