شعر از: ژان فولان
ترجمه: نفیسه نوابپور
----------------------------------------
شب همان است و
خانه همان
به خود گفت و گریست
که آدمها همانها نیستند
و مرگ میآید،
به دام زمان افتاد، مرد
در تصویری زنده
بر دیوارهی سفید کاسهای
در دستان پرستار
اندام زنی
که با خندهی جوانش پیش میآمد
گویی عزرائیل است که نزدیک میشود
با خدایی که از پشت سر میآید.