۱۳۸۹/۰۹/۰۹

تشنگی باد



باد همه‏ی روز بین خورشید سوزان و زمین تفته وزیده بود. شب که شد، حسابی تشنه بود. چشمش به برکه‏ای افتاد و نزدیک شد که ببینه کی اونجا زندگی می‏کنه: اونجا خونه‏ی ماهی‏ها بود.
باد گفت: هی ماهی‏های عزیز، اجازه دارم یه کم از آب برکه‏ی شما بنوشم؟ امشب حسابی تشنه‏م.
ماهی‏ها جواب دادن: می‏تونی یه ذره از آب برکه‏مون بنوشی اما باید به قیمت شامپاین حساب کنی.
باد گفت: باشه من به قیمت بهترین شامپاین باهاتون حساب می‏کنم.
باد وزید به ابر بزرگی که جا خوش کرده بود تو آسمون. ابر کنار رفت و تصویر ماه مثل یه سکه‏ی نقره روی آب افتاد.
ماهی‏ها گفتن: قبوله، ولی چطور این سکه‏ی قشنگ رو بین خودمون تقسیم کنیم؟
باد گفت: الان براتون خوردش می‏کنم.
و وزید روی برکه تا سطح آب موج برداشت. سکه‏ی نقره صد تکه شد که هر تکه روی آب می‏رقصید. هر ماهی یکی رو بلعید و باد لب‏هاش رو به کنار برکه نزدیک کرد و سیر آب نوشید.
باد که مشغول نوشیدن بود ماهی‏ها گفتن: خوبه. حسابی پولدار شدیم. دیگه نگران چیزی نیستیم. حالا با خیال راحت می‏خوابیم. و باله‏هاشون رو ول کردن که تو موج آب تاب بخوره و چرتی شدن.
ماهی‏ها که به خواب ناز رفتن، سکه‏های نقره‏ای که تو شکم اونها زندانی شده بودن آروم آروم بالا اومدن و از خودشون پرسیدن: من کجام؟ اینجا چقدر تاریکه. تو جعبه‏ی جواهراتم؟ تو گاوصندوقم؟ تو تنورم؟ تو صندوق بانکم؟ و یکهو به خودشو اومدن که اوه چه وحشتناک! من کنار مگس‏ها و کرم‏های نیمه هضم شده‏م. پس یعنی تو شکم یک ماهی‏ام.
از شکاف گوش ماهی‏ها نور ضعیفی می‏تابید و سکه‏ها تند از اون راه فرار کردن. اونها یکی یکی روی سطح آب اومدن و وقتی همه چیز باز ساکن شد، هم رو پیدا کردن و به هم چسبیدن و دوباره شکل سکه‏ی قشنگ ماه رو به خودشون گرفتن.
هنوز ماهی‏ها بیدار نشده بودن که باد حسابی سیراب شد. با خودش گفت: این ماهی‏ها خیلی حریصن. فروشنده‏های بدی هم هستن. یه آب شور بد مزه رو باهام به قیمت شامپاین حساب کردن. حالا پولمو پس می‏گیرم و قرضمو به ماه پس می‏دم.
باد روی همون ابر تنبل وزید و کشیدش جلوی ماه و سکه‏ی ماه از روی آب گم شد.
ماه از خنده ترکید و هوهو کنون رفت و فریاد کشید:
ها ها ها.. یک قرونم ندادم. یک قرونم ندادم.

اثر بورلیاگوئه
ترجمه‌ی نفیسه نواب‌پور