۱۳۸۴/۱۱/۲۰

سرخ به رنگ پیراهن

امروز همان پیراهن سرخ قدیمی را پوشیده ام. همان که رنگ خون گوسفند است. از صبح گوسفندی را با یک طناب کوتاه بسته اند به درخت گیلاس باغچه ی همسایه. سرش به گل های پامچال نمی رسد. باران می بارد. گل های پامچال چسبیده اند روی خاک. مثل این است که خاک باغچه را فرش کرده باشند. گوسفند بی نوا گاهی سرش را بلند می کند رو به آسمان و چیزی را صدا می زند. گمان نکنم بو برده باشد از بلایی که قرار است سرش بیاورند. خانه ی همسایه امشب عروس می آورند. حیاطشان چراغان است. به خاطر باران است که بچه ها دور باغچه دنبال هم نمی دوند.
چند تا گنجشک، بی گناه و بی آزار، نشسته اند پشت پنجره و خرده نان های صبحانه ام را می خورند. آفتاب روشنی بالای آسمان است. اگر ساختمان ها اینهمه بلند نبودند، می شد رنگین کمان را هم دید. عروس خانه ی همسایه حتما امشب پیراهن سفید می پوشد و تور سفید می اندازد روی سرش. من ولی با همین پیراهن سرخ به خانه ات آمدم. با همین پیراهن که رنگ خون گوسفند است و شکاف سینه ام از یقه ی باز آن پیداست. سرخ از رنگ های رنگین کمان است.
دلم برایت تنگ شده. چقدر تو را دوست دارم. چقدر صدای پیانو را دوست دارم. چقدر صدای کفش های پاشنه بلندم را وقت رقصیدن دوست دارم. دلم می خواهد که باز به خانه ات بیایم، برایم پیانو بزنی و آوازهای عاشقانه بخوانی. دلم می خواهد آنقدر دور اتاقت برقصم که دامن چین دارم چرخ بخورد و بالا برود. دلم می خواهد کنارت بنشینم و دامنم سر بخورد روی پاهایم. مثل خون گوسفند که از لای گردنش سر می خورد لبه ی باغچه.
عروس خانه ی همسایه حتما امشب چرخ می زند دور اتاق ها. پیراهنش ولی سرخ نیست که یادش بماند گوسفندی تمام روز چیزی را زیر باران صدا می زد و سرش به گل های پامچال نمی رسید. به من گفته بودی که پیراهنم قشنگ است. رنگ سرخ را دوست دارم.