۱۳۸۴/۱۲/۰۳

ازدواج

ازدواج آدم را درگیر می کند. تعهد ایجاد می کند. با اینحال خوبی هایی هم دارد. خیلی چیزها هست که نمی شود به یک دوست گفت، یا از یک دوست خواست. هیچ دلم نمی خواهد که هر وقت دلم می گیرد، دربدر به دنبال کسی باشم که به حرف هایم گوش بدهد یا به دادم برسد. ازدواج به تو کسی را می دهد که همیشه در دسترس باشد. نباید گفت مال من، یا مال تو. آدم ها مال همدیگر نمی شوند.
شاید هنوز تنهایی را آنقدر تجربه نکرده باشم که بدانم. ولی می دانم که بالاخره یک روز تنها می شوم. همسرم می میرد. بچه هایم بزرگ می شوند و می روند دنبال کارشان. تنهایی همیشه با آدم هست. آدم نمی تواند از گیرش در برود. حتی وقتی که همه هستند هم گاهی آدم احساس تنهایی می کند. با خودم فکر می کنم که خوب است آدم همراه داشته باشد. کسی که بتوانی سرت را توی بغلش بگذاری و بخوابی. کسی که بتوانی سرش داد بزنی یا در آغوشش بگیری.
با خودم فکر می کنم که همه ی جانوران، همه ی حیوانات، دوره ی جفت گیری دارند. فقط آدم است که هروقت اراده کند می چسبد به جنس مخالف. از جایی شنیده ام که آدم متاهل هیچ تفاوتی با یک روسپی ندارد، چون هر شب در آغوش کسی می خوابد. گاهی فکر می کنم که نظر درستی است. من با یک روسپی فرق چندانی ندارم. فقط جراتش را ندارم. این کار را بعنوان یک شغل یاد نگرفته ام. مثل خیلی کارهای دیگر. گاهی با خودم فکر می کنم که اگر زن هر کس دیگری می شدم، حالا توی بغل او می خوابیدم و همین اندازه دوستش می داشتم.