۱۳۸۴/۱۱/۲۵

شال گردن

(برای سارا و شال گردن هایی که به امید باریدن برف بیشتر بافته‌ایم)

معلوم نیست چه کسی دور اتاق راه می رفت
وقتی که مادر، دانه هایم را سر می انداخت (*)
تا از من شال گردنی ببافد
برای زمستانش

سوی چشم هایش که کم شدند
دست هایش که به لرزه افتادند
دیگران از راه رسیدند
حالا کمی دو دست شده ام

نمی دانم چرا سالهاست که قد نکشیده ام
از مد افتاده ام
خاک می خورم


* در اعتقادات مادربزرگم، هنگام سرانداختن بافتنی باید یک نفر سبک پا، یعنی کسی که روز به دنیا آمده باشد، دور اتاق راه برود تا کار بافتن با سرعت تمام شود و گره نخورد.