۱۳۸۵/۰۴/۱۱
فاجعه ای مثل سرعت اينترنت
ديشب کابوس می ديدم. مشهد بودم و در فرصت رخوتناک خواب بعدازظهر رفته بودم سراغ اينترنت. مثل هميشه قبل از هرکار، بخصوص وقتی حسابی احساس تنهايی می کنم، رفته بودم سراغ ياهومسنجر. درست همان وقتی که آفلاين میشدم، پنجرهی گفتگوی يکی از بهترين دوستانم با دو تا ديریریرينگ باز شد. هميشه کابوس از همينجا شروع میشود. فقط ده-دوازده ثانيه طول میکشد که ياهومسنجر آمادهی ورود به آیدی جديد شود. بعد... دیگر معلوم نيست چقدر طول بکشد تا دوباره ارتباط برقرار شود. به اين فکر میکردم که معلوم نيست دوستم حوصله کرده باشد و منتظرم مانده باشد و معلوم نيست که آفلاينهايش به موقع باز شوند و... صدای چليک در اتاق آمد. يا وقتم تمام شده بود و همه بيدار شده بودند و میخواستند برای چای عصر صدايم بزنند و يا کسی که نخوابيده، دنبال هم صحبت میگردد. همهی اينها يعنی که اينهمه مدت بی نتيجه فقط وقت تلف کردهام. از خواب پريدم. تنم عرق کرده بود و نفسنفس میزدم. به پشت خوابيده بودم.يادم افتاد که هروقت کابوس میبينم، دانشمند بيدارم میکند و میگويد: «باز به پشت خوابيدهای؟»