در حباب سرم گير افتادهام
به ديوارها مشت میکوبم
دستم به هيچچيز گير نمیکند
قدم به هيچجا نمیرسد
طنين قهقههای پیچیده
سرم به سنگ میخورد
میافتم
میغلتم
نسيم خنکی از سوراخهای سرم میوزد
خسته و کوفته
از سوراخی به بيرون نشت میکنم
هنوز خوابم
بيدار نمیشوم.