۱۳۸۵/۰۵/۰۲

شناسه

در حباب سرم گير افتاده​ام
به ديوارها مشت می​کوبم
دستم به هيچ​چيز گير نمی​کند
قدم به هيچ​جا نمی​رسد
طنين قهقهه​ای پیچیده
سرم به سنگ می​خورد
می​افتم
می​غلتم

نسيم خنکی از سوراخ​های سرم می​وزد
خسته و کوفته
از سوراخی به بيرون نشت می​کنم
هنوز خوابم
بيدار نمی​شوم.