۱۳۸۵/۰۵/۰۲

بی​نام

من را ببخش اگر گاهی در تو منفجر می​شوم
خودم هم نمی​دانم که چطور
تو را از قبرت بيرون آوردم
تا هم​خوابه​ی بی بسترت باشم
و نمی​دانم که چطور هربار
وقتی به تو دست می​زنم
مثل قلعه​ای ماسه​ای فرو می​ريزی
تا عشق​بازی​ام ناتمام بماند

*

گاهی ماه با تيغ​های بزرگش
تن را می​خراشد

عقربک ساعت زخم​هايم را نشانه می​رود و
با هر ضربه
زخمی تازه سر می​گشايد
نمی​دانم ساعت چندبار نواخت
که ترکيد و پاشيده شد روی تنم
زمان تمام شد
زخم​هايم تا ابد خوب نمی​شوند

*

کليد را در من می​چرخانی و درم را باز می​کنی
مراقب باش
باز دارم در تو منفجر می​شوم.