من را ببخش اگر گاهی در تو منفجر میشوم
خودم هم نمیدانم که چطور
تو را از قبرت بيرون آوردم
تا همخوابهی بی بسترت باشم
و نمیدانم که چطور هربار
وقتی به تو دست میزنم
مثل قلعهای ماسهای فرو میريزی
تا عشقبازیام ناتمام بماند
*
گاهی ماه با تيغهای بزرگش
تن را میخراشد
عقربک ساعت زخمهايم را نشانه میرود و
با هر ضربه
زخمی تازه سر میگشايد
نمیدانم ساعت چندبار نواخت
که ترکيد و پاشيده شد روی تنم
زمان تمام شد
زخمهايم تا ابد خوب نمیشوند
*
کليد را در من میچرخانی و درم را باز میکنی
مراقب باش
باز دارم در تو منفجر میشوم.