از مجموعه شعرهای انقلابی می ۶۸
شاعر ناشناس
ترجمه از: نفیسه نوابپور
----------------------------------------
بر پیکر غرقه به دود اروپا
مثل روز که برمیآید
بر گذشته یله میشویم
بر جادههایمان رد چیزهاییست که دیگر وجود ندارند
ما تنهای تنها، خلاف جهت آب میرویم
تا بتوانیم در نفرت آزمند تاریخ بمانیم
زیرا که ترجیح میدهیم آنچه دستانمان کردهاند و
آنچه بر آنها رفته است را فراموش کنیم
پردهی شب را سوراخ میکنیم که بر ما پیچیده
مثل بچهها که به بیرحمی
پای ساقهی گل سنگ میزنند
دعاها و نالههایمان ناشناختهها را میشکافند
بر خاکستر زادگاهها و شهرهایمان
همیشه رویاهای تازه میسازیم
اگر از حقیقت و دروغ خالی شوند.
جمعیت مثل ترس زیاد میشود
و قانون باید از منظر قدرت مجازاتشان کند
روز با همهمهی کارمندان شروع میشود
و ما آسمان را از پرندهها میدزدیم
احساسات را حتی از سایههایشان تهی میکنیم
گذشته را در پناهگاههای زیر زمینی خفه میکنیم
که ما را نترساند.
و اینهمه با تیترها و پاراگرافها خلق میشوند
حتی خنده زیر سایهای که خفهاش میکند آزاد نیست
در هنر کشتن مرگ تبحر داریم
زنهایمان باید از زایش دست بکشند
که جا کم است روی زمین
و وقتی از سرانجام میپرسیم
مجسمههای قدیمی با وحشت جواب میدهند
اما ما میﺩانیم که چرا شب میرسد و روز برمیآید
چون ما وقایع ناشناخته را دوست نداریم.
هریک از ما
یکی از هزاران انسان بعد از آدم
یک به یک از عبادت سر باز میزنیم
تا خللی بر روند عادی اجتماع وارد نکنیم.
رهبرانی که ملت را به افق تاریک آینده میبرند
مثل دیگران موزیک و عطر گلها را دوست دارند
برای کودکانشان شکلات میخرند
روی ماکتهایی از کرهی زمین
جای معدنها و شهرها را پیدا میکنند
اما حکومتشان نه خوشبختی میآورد و نه بدبختی.
آه که انسان بر زمین لکهی ننگیست
بیشک کشف اتم باعث انفجار شد
ژاپنیها را به یاد داریم که در اسرار میسوختند
سایهی بلندترین ستارهی نیویورک بر چشمهایمان میافتد
و سرسبزی در جنگلهای کهن از بین میرود.