۱۳۸۹/۰۳/۱۸

مثل روز

از مجموعه شعرهای انقلابی می ۶۸
شاعر ناشناس
ترجمه‌ از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

بر پیکر غرقه به دود اروپا
مثل روز که برمی‏‌آید
بر گذشته یله می‏‌شویم
بر جاده‏‌هایمان رد چیزهایی‏‌ست که دیگر وجود ندارند
ما تنهای تنها، خلاف جهت آب می‌‏رویم
تا بتوانیم در نفرت آزمند تاریخ بمانیم
زیرا که ترجیح می‌‏دهیم آنچه دستانمان کرده‏اند و
آنچه بر آنها رفته است را فراموش کنیم
پرده‏‌ی شب را سوراخ می‌‏کنیم که بر ما پیچیده
مثل بچه‏ها که به بی‏‌رحمی
پای ساقه‏‌‌ی گل سنگ می‌‏زنند
دعاها و ناله‌‏هایمان ناشناخته‏‌ها را می‌‏شکافند
بر خاکستر زادگاه‏‌ها و شهرهایمان
همیشه رویاهای تازه می‏‌سازیم
اگر از حقیقت و دروغ خالی شوند.

جمعیت مثل ترس زیاد می‏‌شود
و قانون باید از منظر قدرت مجازاتشان کند
روز با همهمه‏‌ی کارمندان شروع می‏‌شود
و ما آسمان را از پرنده‌‏ها می‏‌دزدیم
احساسات را حتی از سایه‏‌هایشان تهی می‌‏کنیم
گذشته را در پناهگاه‏‌های زیر زمینی خفه می‌‏کنیم
که ما را نترساند.

و اینهمه با تیترها و پاراگراف‌‌‏ها خلق می‌‏شوند
حتی خنده زیر سایه‏‌ای که خفه‌‏اش می‌‏کند آزاد نیست
در هنر کشتن مرگ تبحر داریم
زن‏‌‌هایمان باید از زایش دست بکشند
که جا کم است روی زمین
و وقتی از سرانجام می‌‏پرسیم
مجسمه‏‌های قدیمی با وحشت جواب می‏‌دهند
اما ما می‌‏ﺩانیم که چرا شب می‏‌رسد و روز برمی‌‌‏آید
چون ما وقایع ناشناخته را دوست نداریم.

هریک از ما
یکی از هزاران انسان بعد از آدم
یک به یک از عبادت سر باز می‏‌زنیم
تا خللی بر روند عادی اجتماع وارد نکنیم.

رهبرانی که ملت را به افق تاریک آینده می‏‌برند
مثل دیگران موزیک و عطر گل‏‌ها را دوست دارند
برای کودکانشان شکلات می‏‌‌خرند
روی ماکت‏‌‌هایی از کره‌‏ی زمین
جای معدن‌‏ها و شهرها را پیدا می‏‌کنند
اما حکومتشان نه خوشبختی می‌‏آورد و نه بدبختی.

آه که انسان بر زمین لکه‏‌ی ننگی‏‌ست
بی‏‌شک کشف اتم باعث انفجار شد
ژاپنی‌‏ها را به یاد داریم که در اسرار می‏‌سوختند
سایه‌‏ی بلندترین ستاره‏‌ی نیویورک بر چشم‏‌‌هایمان می‏‌افتد
و سرسبزی در جنگل‏‌های کهن از بین می‌‏رود.