شعر از: ژان فولان
ترجمه: نفیسه نوابپور
----------------------------------------
مردان
خاطرهی قهوهی بد طعمی که یک شب
با فریب زنی نقاش نوشیده باشند را
از یاد نمیبرند.
وقتی دل به سایهی دلتنگی بستهاند
که جورابش را بالا میکشد
و دلبری میکند.
روی میز مردی غریبه
قاشق در فنجان
دو دست سفید
و کلاه بزرگی که لای چینهایش
عطر یاس بنفش مانده بود
همه نشانههایی شهوتآلود بودند.