۱۳۸۹/۰۴/۰۶

شهوت

شعر از: ژان فولان
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

مردان
خاطره‌‏ی قهوه‌‏ی بد طعمی که یک شب
با فریب زنی نقاش نوشیده باشند را
از یاد نمی‏‌برند.
وقتی دل به سایه‌‏ی دلتنگی بسته‌‏اند
که جورابش را بالا می‌‏کشد
و دلبری می‏‌کند.
روی میز مردی غریبه
قاشق در فنجان
دو دست سفید
و کلاه بزرگی که لای چین‏‌هایش
عطر یاس بنفش مانده بود
همه نشانه‌‏هایی شهوت‏‌آلود بودند.