۱۳۸۹/۰۶/۰۸

قطعیت

از مجموعه شعرهای انقلابی می ۶۸
شاعر ناشناس
ترجمه‌ از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

من فکر می‌کنم
که در زمانه‌ی ما
جای شاعرها در کوچه‌هاست
باید آژیر قرمز کشید
و به برج‌های تراشیده از عاج حمله کرد
وقتی بر فلاکت خویش می‌گریم
چنین فلاکتی را تجربه نکرده‌ای
خواننده‌ی من
به یادم بیاور، به قطعیت
که دیگر جای هیچ شعری خالی نیست.

هی رفیق

از مجموعه شعرهای انقلابی می ۶۸
شاعر ناشناس
ترجمه‌ از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

هی رفیق
هی تو، که قبولت نداشتم
پشت سرت لُغُز می‌خوندم
هی تو
یاغی
ترسو
مگه خناق گرفتی؟
بیا
با هم حرف بزنیم.

۱۳۸۹/۰۶/۰۴

خشونت و آزادی

از مجموعه شعرهای انقلابی می ۶۸
شاعر ناشناس
ترجمه‌ از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

پرچم سرخ، پرچم سیاه
مرکب سرخ، مرکب سیاه
جوهردان خالی نمی‌ماند از
جوهر سرخ، جوهر سیاه.
زبان سرخ، دست‌های سیاه
تیغه‌ی سرخ، چشم‌بند سیاه
جوهردان پر است از خون.
تن سرخ، تن سیاه
تن سوخته، مرده
که از آغاز پر خون بود
خون سرخ، خون سیاه.
کلاه سیاه، باتوم سیاه
ترس سیاه، کشتار سرخ
خشونت و آزادی.
شب سیاه، شب سرخ
یک سیاهی و دو سرخ
آزادی خشونت‌بار است.
مرگ سیاه برای زندگی سرخ
زندگی سیاه برای مرگ سرخ
سرخ مرده است. زنده باد سرخ!
سیاه مرده است. زنده باد سیاه!

تو قفس پرنده

از مجموعه شعرهای انقلابی می ۶۸
شاعر ناشناس
ترجمه‌ از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

تو قفس پرنده
چندتا شیر درنده
مست و پاتیل
آروم و متین نشسته بودن
آژانه گفت یالله خودی نشون بدین
یه غرش حسابی کنین
خودش غرید
شیرا رو از تو قفس بیرون کشید
تو خیابون، جلو سنگرا
همون نزدیک پرنده‌ها
شلاقشو درآورد و کوبید
اما تو قفس پرنده
چندتا شیر درنده
شورش اساسی کردن
انقلاب به پا کردن.

۱۳۸۹/۰۶/۰۳

قطع نکن عشق من

از مجموعه شعرهای انقلابی می ۶۸
شاعر ناشناس
ترجمه‌ از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

الو! الو!
قطع نکن عشق من
عشق بهاری من، در صبحی پاییزی
عشق آفتابی من، در عمق تاریک شب
عشق جاری من، از ارتفاع صخره‌های زندگی
عشق پرخروش من، بر دهانه‌ی شیپور جنگ

الو! الو!
قطع نکن عزیزکم
خود بهار است که می‌شنوی
تالابی منفجر شده، لبه‌ی تیغ
ستاره‌ای خیس، در حوضچه‌ی آسمان
آسمان تکه‌تکه شده بر موج‌های آب

الو! الو!
نوک تیز نیزه‌ی رنج را از گلوی روزم بردار
می‌خواهم سنگ قبری از رنگین‌کمان
بر چهره‌ی خورشید بکشم

الو! الو!
فقط تویی عشق من
عشق گمشده‌ی من در پیچ‌پیچ کابل‌ها
روی دکل‌های برق
عشقی سنگی، سخت و سرد
ویلان در گیسوی باد، لابلای قله‌ها
پنهان در صدف‌های سفید، زیر غلغل آب.

الو! الو!
سکوت که می‌کنم
هیاهوی روز مرده را قطع نکن
گوشی را بچسبان به گوش و
گوش را می‌چسبانم به گوشی
دلبرکم، زاری را از محله‌ی یهودیان نمی‌شنوی
و صدای پرواز هلیکوپترها روی شعله‌های آتش
به تو نمی‌رسد

الو! الو!
عشق من

الو!
صدای خزش تفنگ‌ها بر تالاب به تو نمی‌رسد
و صدای برخورد تیرها به شیپور جنگ را نمی‌شنوی

الو! الو! الو!
خطوط را قطع نکنید
این کابل‌های سیاه حافظ پیوندهای عاشقانه‌اند
آه عشق من
دوستت دارم.

۱۳۸۹/۰۶/۰۲

انتخاب

از مجموعه شعرهای انقلابی می ۶۸
شاعر ناشناس
ترجمه‌ از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

همین حالا وقت انتخاب است
زمینی، یا سرزمینی
پسران من! انتخاب با شماست
یا حالا یا هیچ وقت
انتخاب با شماست.
آشوبِ انقلاب ما مثل گلی‌ست
در این یا آن چشم‌انداز.
خون لابلای خشخاش‌ها جاری‌ست
کسی باور می‌کرد؟
خشخاش‌ها تاب می‌خورند و باور نمی‌کنند.
آشوب در مزرعه‌ی خشخاش
و انقلاب ما در زمان معطل مانده است.

انفجار نور

شعر از شاعری ناشناس
از مجموعه‌ شعرهای می ۶۸
به فارسیِ نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

کوچه به کوچه ناگهان
شب، غرق نور شد
عجب شعری!
آتش‌‌بازی، تاریکی‌‌ها را فتح کرد
جرقه‌‌های نور بر سایه‌‌ها باریدند
سایه‌‌ها به خود لرزیدند
از هم گریختند
جرقه‌‌های نور شب را به صبح رساندند
مثل یک شعر
مثل تولد یک انقلاب.
جرقه‌‌های نور تکثیر شدند
نور در تاریکی‌‌ها منفجر شد.

----------
مجموعه کامل شعرها را می‌توانید در سایت آمازون با این عنوان پیدا کنید:
Mai-68: Translated

۱۳۸۹/۰۵/۲۸

بند-باز

از مجموعه شعرهای انقلابی می ۶۸
شاعر ناشناس
ترجمه‌ از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

چهره‌ات، محله-ی-مه-تاب
مهتاب-ی-از-محله-ی-چهره-ات
چهره-ی-سرخورده-ی-مدرنِ-خیابان
سرخوردگیِ-مدرنِ-خیابانِ-چهره-ات

من را دوباره ترسیم کن
چهره‌ام را دوباره بکش، پیکاسو!

چهره‌ات، شبیه-یک-ناشناس
همچون ناشناسی-شبیه-چهره-ات
چهره‌ای با دو-مردمک-در-چشم
مردمکِ-چشم-ها-در-چهره-ات

من را دوباره ترسیم کن
چهره‌ام را دوباره بکش، پیکاسو!

چهره‌ات، فعل-ی-برای-تشریح
فعلِ-چهره-ی-بیست-سالگیِ-ما
رویای شاعر در پر-ها-ی-پرواز-ت
پری برای پرواز-ت-بر-رویا-ی-شاعر

من را دوباره ترسیم کن
چهره‌ام را دوباره بکش، پیکاسو!

چهره‌ات با سینه-ی-سرخ-در-گذرگاه
گذرگاهِ-سرخِ-سینه-دربرابرِ-چهره-ات
تردیدِ-جسد-در-میانه-ی-نگاه
میانه-ی-تردید-در-چشمِ-جسد

من را دوباره ترسیم کن
چهره‌ام را دوباره بکش، پیکاسو!

چهره‌ات، بند-باز-بر-پیاده-رو
پیاده-رو-ی-چهره-ی-بند-باز
ساقه‌ای علف در چشم-های-آرمیده-بر-بازوی-خیابان
فعلی در سنگ-فرشِ-تک-رنگِ-پیاده-رو

من را دوباره ترسیم کن
چهره‌ام را دوباره بکش، پیکاسو!

چهره‌ات، چهره-ی-بیانِ-تخیل
بیانِ-چهره-ی-غیرِ-واقعی
چهره‌-ای-رنگ-پریده-بر-غیابِ-گونه-ها
و گونه-ها-ی-بی-چهره-بر غیابِ-رنگ

من را دوباره ترسیم کن
چهره‌ام را دوباره بکش، پیکاسو!

آه پیکاسو...
انگشت‌های توانای تو که همه چیز می‌کشند
چهره‌ی مرا چه بد کشیده‌اند.

۱۳۸۹/۰۵/۲۳

کلمات

کلمات، تکه‏های سرب مذاب‏اند
انگشتانم را می‏سوزانند
چشم‏هایم را می‏سوزانند
سینه‏ام را می‏سوزانند.
کلمات جاری در رگ‏هایم
قلبم را می‏سوزانند.
کلمات، «تو»اند،
«تو» می‏شوند.

پیش از این بر تمام صفحاتم برف باریده
رد پاهایم بر برف
رد پاهایت بر برف محو شده‏اند
روی برفی صفحات
تکه‏های سربی کلمات گرد می‏آیند
سرد می‏شوند
سخت می‏شوند.

کلمات من
کلمات سربی من
خنده‏های تو
لطافت اندام‏های تو
سنگ می‏شوند
کلمات تازه بر سنگ سخت می‏انبارند.

۱۳۸۹/۰۵/۲۰

با مهر

شعر از: اوژن گیوویک
برای ژان فولان
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

زمین و زمان،
کوره‌راه‌‏های پرشیب حوالی روستاها،
سرداب‏‌ها و اتاقک‌‏های قدیمی زیر شیروانی،
حشراتی که در رخوت، گزشی را انتظار می‌‏کشند،
همه برایمان تجربه‏‌هایی همسانند.

ماندن در اتاق‌‏ها
در گوشه‌‏های تاریک و کنار اشیاء قدیمی،
جایی که از دور به چاهی می‏‌ماند،
و نیاز به این همه
برایمان تجربه‌‏هایی یکسانند.

خورشید همان است، ولی همانسان نمی‌‏تابد،
تو را می‏‌بینمت که بر جسدی بی‏‌نشان می‏‌گریی،
در سرزمین تو چنین گریستنی بس غریب‌تر است
تا در سرزمین من.

فولان، دوست دیرینم، حتی کمی هم‌‏راز،
من آن روز با مهر
پرواز و آواز خوش چکاوکی را
به تو بخشیدم.

۱۳۸۹/۰۵/۱۹

دریچه‌ها

از مجموعه شعرهای انقلابی می ۶۸
شاعر ناشناس
ترجمه‌ از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

شعرها دریچه‌های دنیاهای تازه‌اند
یا کسی چه می‌داند
شاید دریچه‌هایی به گذشته باشند.
تو نبودی
نه، تو نبودی که به دریچه می‌زدی
من نبودم آنکه نگاهت می‌کرد
آنکه تو را می‌شنید.
در میانه‌ی موج‌های آرام
بیگانه‌وار، خزیدیم کنار هم
دوست داشتن حرکتی انقلابی نبود
چیزی بود شبیه یک بازی قدیمی
بعضی‌ها سنگر می‌ساختند
کسی مسخره‌شان می‌کرد.
من آرام می‌گذشتم.

۱۳۸۹/۰۵/۱۲

راز

۱- یک وقتی چند سال پیش که حسابی اوضاع زندگی‏ام به هم ریخته بود و همه چیز بد بود و پیش دوستی گلایه از روزگار می‏کردم، برایم نوشت:
«یه کم از اون دنیا بیا بیرون.
یه جور واسه خودت و تو درون خودت آسمون بساز
و اونجا پر بکش.
یه راز واسه خودت داشته باش.
بی راز یه روزی خودت رو از کف می‏دی نفیسه».

پرسیدم راز یعنی چی؟ که برایم نوشت:
«راز یعنی گوشه‏ای از هستی‏ت که فقط مال خودته
و هیچ‏کس به اون حریم راه نداره.
می‏تونه حضور گذشته‏ای در امروزت باشه
یا یه حضور متفاوت که تو رو به رؤیا می‏بره در امروزت».

۲- می‏گویند ابراهیم پیامبر پیش از آنکه یکتاپرست شود ستاره پرست شد. تاریکی که پیش پای روز از نفس افتاد ستاره‏ها ناپدید شدند. ابراهیم گفت خدایی را نمی‏پرستم که زوال داشته باشد. پس به پرستش آفتاب نشست که بزرگ‏تر و نورانی‏تر بود و عالم را به هستی خود روشن می‏کرد. شب هنگام که خورشید غروب کرد، ابراهیم دست از پرستش آفتاب کشید که خدایی افول کننده بود. پس ماه را به خدایی برگزید. اما ماه نیز از آسمان رفت و پیامبر پس از آن به پرستش خدای یکتایی پرداخت که زوال ندارد و خدایی‏اش را با چیزی شریک نمی‏شود.

۳- دنبال راز می‏گشتم در زندگی‏ام. دنبال گوشه‏ای از زندگی می‏گشتم که فقط مال خودم باشد. عشقی، شوری، شعله‏ای یا حتی کاری. آن چیزها که زمینی بود و انسانی، زود برملا می‏شد. راز نبود. از هر کسی ساخته بود. یک وقتی اما بی‏هوا فهمیدم که رازی برای خودم دارم. حریمی که هیچ‏کس به آن راه نداشت. حضور متفاوتی در روزگارم که دیگر چندان بد نمی‏نمود.

۴- من خواننده‏ی یکتای تمام متن‏هایی هستم که می‏خوانم. نه اینکه من تنها کسی باشم که متن را خوانده است. نه! ولی آنچه یک متن با من می‏کند بی‏همتاست. آنچه درون من اتفاق می‏افتد با آنچه درون دیگران اتفاق می‏افتد متفاوت است. حس من، برداشت‏های متفاوت من و اثری که متن بر من می‏گذارد کاملن وابسته به من است. بدون تردید می‏گویم که هیچ کس نمی‏تواند در خوانش یک متن با من شریک شود. کلمات برای ما تداعی‏های متفاوت دارند. هرکدام از ما زبان خاص خودمان با محدوده لغات خودمان را داریم. ما هرکدام لحن خاص خودمان را داریم. راز داریم برای خودمان. رازهایی منحصر به فرد.

۵- یک روز صبح از خواب بیدار می‏شوی و همه چیز بد است. همه چیز بد پیش می‏رود. فکر می‏کنی بدتر از این نمی‏شود، هرچند که همیشه بدتر از این هم هست. یک شب پیش از اینکه بخوابی خسته و وامانده‏ای از دست روزگار. دوست داری سایه باشی. در تاریکی فرو بروی و گم شوی. نباشی. گاه آدم در به روی آسمانش می‏بندد. پرهای پروازش را از دست می‏دهد. رازهایش را گم می‏کند. اما هیچ‏کس پرواز کردن را از یاد نمی‏برد. ناخواسته همیشه صبح آفتاب طلوع می‏کند. روز می‏شود.

پ. ن. : برای تینای غمگینم.