کلمات، تکههای سرب مذاباند
انگشتانم را میسوزانندچشمهایم را میسوزانند
سینهام را میسوزانند.
کلمات جاری در رگهایم
قلبم را میسوزانند.
کلمات، «تو»اند،
«تو» میشوند.
پیش از این بر تمام صفحاتم برف باریده
رد پاهایم بر برف
رد پاهایت بر برف محو شدهاند
روی برفی صفحات
تکههای سربی کلمات گرد میآیند
سرد میشوند
سخت میشوند.
کلمات من
کلمات سربی من
خندههای تو
لطافت اندامهای تو
سنگ میشوند
کلمات تازه بر سنگ سخت میانبارند.