۱۳۸۹/۱۱/۱۴

درواقع کمی می‌ترسم

شعر از: پل ورلن
ترجمه از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

درواقع کمی می‌‏ترسم
که حس می‏‌کنم زندگی‌‏ام را
خیال تابشی احاطه کرده است
که تابستانی دیگر، جانی دیگر می‌‏بخشدم،

تصویر شما، همیشه عزیز
در این قلبی که همه چیزش از آن شماست جا دارد،
قلبم یکی‌‏یک‌‏دانه‌‏ی حسودیست
که مهر به شما و میل به شما را تاب نمی‏‌آورد؛

و مرا ببخشید از اینکه رک به شما می‏‌گویم
زندگی‌‏ام از این پس بر این قاعده‏ است
که با یاد حرف‌‏هایتان یا لبخندتان
به رعشه می‏‌افتم،

و هر نشانه از شما
حرفی یا حتی چشمکی کافی ا‏ست
که تمامی هستی‏‌ام را
در فریبی آسمانی به غم بنشاند.

بهرحال آینده‌‏ام تاریک است و
سرشار است از تاوان اعمال کرده‌‏ام
پس نمی‏‌خواهم شما را ببینم
مگر با اشتیاق خواهشی بیان نشدنی،

بی‌‏ملاحظه‌‏ی انعکاس‌‏های غم‌‏افزا
غرق این خوشبختی بی‏‌حصرم
که باز و باز بگویم
شما را دوست دارم، دوستت دارم!