شعر از: پل ورلن
ترجمه از: نفیسه نوابپور
----------------------------------------
درواقع کمی میترسم
که حس میکنم زندگیام را
خیال تابشی احاطه کرده است
که تابستانی دیگر، جانی دیگر میبخشدم،
تصویر شما، همیشه عزیز
در این قلبی که همه چیزش از آن شماست جا دارد،
قلبم یکییکدانهی حسودیست
که مهر به شما و میل به شما را تاب نمیآورد؛
و مرا ببخشید از اینکه رک به شما میگویم
زندگیام از این پس بر این قاعده است
که با یاد حرفهایتان یا لبخندتان
به رعشه میافتم،
و هر نشانه از شما
حرفی یا حتی چشمکی کافی است
که تمامی هستیام را
در فریبی آسمانی به غم بنشاند.
بهرحال آیندهام تاریک است و
سرشار است از تاوان اعمال کردهام
پس نمیخواهم شما را ببینم
مگر با اشتیاق خواهشی بیان نشدنی،
بیملاحظهی انعکاسهای غمافزا
غرق این خوشبختی بیحصرم
که باز و باز بگویم
شما را دوست دارم، دوستت دارم!