شعر از: ژان فولان
ترجمه: نفیسه نوابپور
----------------------------------------
با هفتقلم آرایش
زن در آستانهی شب ایستاده است،
مرد تکه نانی را به تردستی میدزدد
و به فریب میلنگد،
بر سنگفرش خیس
شیکپوش مشهوری میگذرد،
کسی میگذارد
برگ خشکی بر شانهاش بماند
افتاده از درختی ساکت
و او نیز دیگر حرفی نمیزند
زیرا به تاریخ پیوسته
خاکستری روشن لباسش
چکههای خون را انتظار میکشند
و چهرهی درشت یونانیاش
به طرزی غریب
به مادرش شباهت میبرد
دیرباز در دهکدهای.