شعر از: رنه ویوین
ترجمه از: نفیسه نوابپور
----------------------------------------
وقتی آمدی، بیخیال، در مه
آسمان به کریستالهای طلا و نقره آغشت.
بدنت لرزشهای مردد بود
انعطافپذیرتر از موج و تازهتر از کف.
شب تابستان
به رویاهای مشرقی رزها و درختچههای هندی میمانست.
به خود لرزیدم. زنبقهای درشت و رنگپریدهی نمازخانهها
مثل شمعهای سرد محراب، در دستانت میمردند.
عطرشان از نوک انگشتانت میچکید و محو میشد
در گذر آرام عمیقترین دلواپسیها.
از لباسهای روشنت
عشق و بیتابی بیرون میزد.
بر لبهای بستهام
هراس و شیرینی نخستین بوسهات نشست.
از جای پاهایت، آواز چنگ میشنیدم
اوج میگرفت تا آسمانی
که شاعران بر آن تکیه میزنند
در میان جریان جاری شکستهای رو به افولشان
تو، با موهای طلایی، بر من ظاهر شدی.
و میخواستم آرام کنم
روح تشنهی ابدیت، ناممکن، نامتناهی را
با وردهای سحرآمیز و حیرتانگیز.
اما زبان شعر گرفت و به لکنت افتاد
تنها انعکاسی ساده شد، تصویری کودکانه،
سرقتی بیمحتوا، از خداگونگیات.