شعر از: محمود درویش
ترجمه: نفیسه نوابپور
--------------------
زمین برایمان تنگ است. در آخرین خط ردیفمان کرده و ما از اندامهایمان تهی میشویم برای گذشتن.
و زمین لوردهمان میکند. چه گندمهایی هستیم، که بمیریم و بارور کنیم.
چه مادریست زمین به غمخواریمان. چه تصویرها از صخرههاییم ما که رویایشان را داشتیم،
آینهها. چهرههایی از آنها دیدیم، آخرین کسان در میان ما که در آخرین تلاشها در دفاع از جانشان کشته شدند.
ما جشن کودکانشان را اشک ریختیم و ما چهرهی آنها را داشتیم که بچههایمان را از پنجرههای این آخرین جا بیرون پرت میکردند، آینههای بانزاکت درمیان ستارههایمان.
به کجا خواهیم رفت، بعد از آخرین مرز؟ کجا خواهند رفت پرندهها بعد از آخرین آسمان؟ گیاهان کجا خواهند خوابید بعد از آخرین باد؟
اسمهایمان را با بخار مینویسیم
کارمین، ما دستهایمان را ترانهخوان قطع میکنیم پیش از اینکه بدنمان کامل شود.
اینجا، ما میمیریم. اینجا، در آخرین خط. اینجا یا آنجا، و درخت زیتونی از خونمان خواهد رویید.