۱۳۸۳/۱۱/۲۳

اوایل پاییز بود

- دست خطش را که دیدم، دلم هوای همان روزها را کرد. هدیه هایش همیشه بوی خاصی می داد. می گفت بوی سیگار بهمن است. یک نخ سیگار بهمن گرفتم و کشیدم، ولی تفاوت داشت. شاید تفاوتش به خاطر دلتنگی ها ی من بود. خاطره ها را نمی شود دوباره زندگی کرد.
- وقتی برای اولین بار دیدمش هیچ خوشم نیامد. زشت بود و لاغر. ولی صدای خوبی داشت که همیشه در ذهن دارم. مهربان بود و دست هایش خیلی ظریف بودند. اوایل پاییز بود. سیگار بهمن می کشید.
- برای روز تولدش، اول پاییز، چند شاخه نرگس بردم. از آن نرگس ها عکس گرفته بود کنار هدیه های دیگرش. گفتم من جاودانه خواهم شد، تنها با عکس یک نرگس. گفت، خاطرات همیشه در قلب ها جاودانه اند.
- همه ی یادگاری هایش را غیر از یک کارت تبریک سال نو، برگرداندم. گفتم شاید به کارت بیاید. گفت یادگاری هایت را نگه می دارم، شاید به کارم بیاید. گفتم فراموشم نکن، شاید باز همدیگر را ببینیم. گفت به شرط آنکه اگر مرا دیدی رویت را برنگردانی.
- با تلفن همراهش حرف می زد که در تقاطع دو کوچه از هم گذشتیم. صدایش را شناختم. قلبم لرزید. برگشتم و نگاهش کردم. برگشته بود و نگاهم می کرد. هنوز مهربان بود. رویم را برگرداندم و گذشتم. به اولین سوپر که رسیدم، یک نخ سیگار بهمن خریدم. اوایل پاییز بود.