۱۳۸۳/۱۲/۰۲

وقتی که نیستی

تقویم را باز می کنم. کمی زیر و رویش می کنم و به دنبال روزهایی می گردم که حس می کنم گم شده اند. روزهایی که تو را در آن نداشته ام. چندین بار تاریخ ها را چک می کنم، ولی... مثل اینکه اشتباه کرده ام. چیزی گم نشده. همه اش زاده ی دلتنگی های من است. تو فقط دو روز نبوده ای. فکر می کردم ده روزی گذشته باشد. معلوم می شود که نبودنت روزهایم را خیلی طولانی کرده. نمی دانستم که اینطور بی قرارت می شوم.
وقتی که نیستی، همه ی سوال هایم بی جواب می مانند؛ همه ی حرف هایم نگفته. وقتی که نیستی دست هایم همیشه سردند. وقتی که نیستی زمان هم حوصله نمی کند بگذرد. دوباره صدایم بزن. دوباره نگاهم کن. برگرد. دلم برای مهربانی هایت تنگ است.