۱۳۸۴/۰۸/۱۶

مثل سکوت

چقدر تحمل نبودنت سخت است. نبودنت مثل درد است. مثل زخم تازه ای یا خراشی، روی پوستم. ایکاش می توانستم بندی باشم برای حضورت. زنجیری سنگین بر دوشت. گلوله ای در قلبت. یا سنگی برای قبرت. بی من هیچ کجا نرو. کنارم باش همیشه. بی تو تحمل زندگی سخت است. مردن هم راحت نیست.

برگرد. چقدر برگشتنت خوب است. تازه ای، مثل نسیم خنک بهار. گوارایی، مثل آب چشمه. شیرینی. مثل گرمای خورشید زمستان، خالصی. مثل سکوتی، خالی و پر. مثل روح بهار پر از رنگی. مثل سبزه زار شاد و سالمی. نمناک و پر طراوتی.

ایکاش بوسه ای بودم بر گونه ات، یا چیزی مثل فکر، درون جمجمه ات. چیزی شبیه احساس، در قلبت. کاش چیزی بودم مثل هوا، مثل نور، مثل سایه. چقدر دلم می خواهد که این بار، وقتی سرم را روی سینه ات می گذارم، وقتی صدای نفست، صدای تپش قلبت را می شنوم، مثل خواب، فرو بروم درونت. بشوم جزئی از وجودت. بشوم تو.

اینجا که هستی، گل های قالی شاد و زیبا و خوشرنگند. آینه مدام می خندد. شب، مثل مخمل سیاه، می درخشد. تن، می سوزد. دل، می لرزد. فقط پرنده حالم را می فهمد. وقتی که هستی، آفتاب زودتر می آید. آسمان آبی تر است. باران ریزتر می بارد. سرما هم زیاد نمی ماند.