۱۳۸۴/۰۸/۲۷

فیلمی که ندیدم

روز جمعه بیست و هفتم آبان رفتم سینما فلسطین برای دیدن فیلم های کوتاه جشنواره ی بین المللی تهران. یک کارگردان دعوتم کرده بود برای دیدن فیلمش. درست یادم نیست، ولی گمان کنم «پری» آخرین فیلمی بود که در سینما دیدم. فیلم کوتاه تابحال ندیده بودم و نمی دانستم که چه قوانینی دارد. بلیط یک روز کامل در دستم بود و نمی دانستم که حالا چه اتفاقی قرار است بیفتد. دختری که سوال هایم را جواب می داد، با بهت نگاهم می کرد و می خندید. هیچ کس دیگری هم نبود که سوالاتم را جواب بدهد. یک عده بیرون و یک عده داخل بودند. در سالن شماره سه باز بود و گاهی کسی تو می رفت یا بیرون می آمد. دنبال چند نفر به سالن رفتم. تاریک بود و فیلمی با گویش انگلیسی در مورد بم پخش می شد. تازه شروع شده بود. یک صندلی خالی پیدا کردم و نشستم. مردم می رفتند و می آمدند. حرف می زدند. برای وارد شدن به سالن با هم بحث می کردند. بعد از هر فیلم هم، خب کف می زدند.
وقتی فیلمی که می خواستم را ندیدم، تازه فهمیدم که سالن را اشتباه آمده ام و باید می رفته ام سالن شماره دو که فیلم های ایرانی پخش می کرد. باور کنید تقصیری نداشتم. هیچ کس بعنوان راهنما آنجا نبود. لیست برنامه ی نمایش ها را هم که می گفتند از همان بغل گرفته اند، پیدا نکردم. به حدی هم همه جا شلوغ بود که ترجیح دادم زود برگردم خانه. حالا می فهمم که چرا اینهمه مدت سینما نرفته بودم. پرده ی سینما نسبت به صندلی ها خیلی بالاست. گردن آدم درد می گیرد. صدای این فیلم ها که خوب بود ولی معمولا تحمل صداهای بسیار بلند، بخصوص موقع پخش آهنگ ها غیر قابل تحمل است. صندلی هم اصلا راحت نبود.
وقت برگشتن سوار یک تاکسی شدم. شک ندارم که تاکسی دولتی بود. مشکل فقط زن بودن من و تنها بودنم در خیابان های عصر جمعه بود. راننده با وقاحت چند بار برگشت و خیره نگاهم کرد تا بتواند بگوید در ماشین باز است و دوباره باید ببندمش. بعد هم بی جهت اصرار داشت که جلو بنشینم. بعد هم خیلی سعی کرد گفتمان داشته باشد. به بهانه ی اینکه من را با یک آشنا اشتباه گرفته، می خواست اسمم را بداند. وقتی هم که کرایه را می دادم سعی کرد دستم را لمس کند. این معنی زن بودن در جامعه ی ماست. اینکه هیچ امنیت نداشته باشی و هیچ احساس راحتی نکنی وقتی از خانه بیرون هستی. لاف تجدد و فرهنگ و تساوی حقوق می زنیم فقط.
از این حرف ها که بگذریم، یکی از فیلم ها خیلی جالب بود. دو تا قطار از روبرو آمدند و در ایستگاه مترو ایستادند. درها که باز شد، مردها بیرون زدند و افتادند به جان همدیگر. جنجال بسیار بزرگی راه افتاد. زمان که تمام شد، مردها با عجله چپیدند درون کوپه ها، درها بسته شد و قطارها راه افتادند. زن و فرزندش که منتظر بودند، مات و متحیر نگاه می کردند.