۱۳۸۴/۰۹/۰۱

وبلاگم یک ساله شد

سلام به همه!
با آهنگ «تقویم تاریخ» رادیو بخوانید: یک سال پیش در چنین روزی...
درست سیصد و شصت و پنج روز پیش، در یک صبح آفتابی، مثل همین امروز، صفحه ام متولد شد. داستانش را از اول می گویم.
با «امید میلانی» در یاهو مسنجر صحبت می کردم که پرسید: «تو چی؟ وبلاگ نداری؟» گفتم: «نه. ولی خیلی دلم می خواد یکی داشته باشم.» این حرف ها آغاز یک دوره ی جدید در زندگی من شدند. امید مثل یک معلم با حوصله شروع کرد. چنان با دقت راهنمایی ام کرد که خیلی زود صفحه ام شکل گرفت و توانستم اولین کامنت را بنویسم.
مشکل ترین قسمت کار، انتخاب اسم برای صفحه بود. اسمش را گذاشتم «خورشید». و بعد که فهمیدم آن اسم بالای صفحه ام می نشیند، نوشتم: «به خورشید سلام می کنم».
جالب ترین اتفاقی که در این ارتباط افتاد زمانی بود که امید گفت: «حالا آدرست رو بده برم ببینم.» درگیری با تنظیمات وبلاگ حواسم را آنقدر پرت کرده بود که آدرسم را فراموش کرده بودم. چنان هول کرده بودم که انگار چیز مهمی را گم کرده باشم. خنده ام گرفته بود.
از آن روز به بعد، دیگر نوشته هایم جایی داشتند که باشند تا شاید کسی بخواندشان. یک بار به دوستی می گفتم «نوشته ای که خوانده نشود، مثل آبی ست که نوشیده نشده باشد». حالا نوشته هایم خوانده می شوند. حالا همه ی زندگی ام در حضور این صفحه می گذرد. تنها جایی یا تنها چیزی که می توانم ادعا کنم مال من است. حالا اگر این صفحه باز نشود، من حتی آدرس نوشته های دوستانم را ندارم. اینجا برای من مجموعه ی کاملی شده از همه ی چیزهایی که لازم دارم یا دوست دارم.
در این یک سال خیلی چیز نوشته ام. گمان می کنم که قدری بهتر شده ام. یعنی امیدوارم که بهتر شده باشم. تا چند روز دیگر هم چند تایی از نوشته هایم را از این صفحه حذف می کنم. نمی دانم که این کار چقدر غیر حرفه ای یا غیر اخلاقی ست. ولی این حق را به خودم می دهم که بعضی از نوشته های زاید را حذف کنم. رنگ و طرح صفحه را هم که عوض کرده ام. می دانم که خیلی ها خوششان نمی آید. ولی باز به خودم این حق را می دهم که همه ی زندگی ام را رنگ آبی بزنم. من این رنگ را خیلی دوست دارم.
امیدوارم که خواننده ی نوشته هایم را خسته نکرده باشم. امیدوارم حرف هایی نزده باشم که به کسی برخورده باشد. امیدوارم که خودم و زندگی را خیلی بهتر یا خیلی بدتر از آنچه که هست نشان نداده باشم. امیدوارم کسی را آزار نداده باشم.