۱۳۸۵/۰۱/۲۳

دخترانه

به جون خودت راست میگم. امروز که رفتم پای اینترنت چراغ مسنجرش روشن بود. کلی ذوق کردم. ولی به روی خودم نیاوردم. پرسیدم منتظر کسی هستی؟ گفت احتمالا. منم نه گذاشتم نه ورداشتم گفتم خب من مزاحمت نمی شم و میرم. نمی دونی. قلبم داشت گرپ گرپ تو سینه م جابجا می شد. فکر کردم اگه با کس دیگه ای قرار داشته باشه دیگه هیچ وقت بهش محل نمیدم. داشتم از حسودی می مردم. داشتم پس می افتادم. آخه می دونی؟ نمی خواستم به همین مفتی از دستش بدم. پسره خوب تیکه ایه. یک و هشتاد قدشه. چشمای درشتی هم داره هر کدوم این هوا. خودشم تو کارخونه ی باباش کار می کنه. خلاصه از اوناست که رو دست می برنش. خودمو خیلی عادی و بی خیال نشون دادم که انگار اصلا برام مهم نیست و گفتم می تونم بپرسم منتظر کی هستی؟ وای دختر نمی دونی. اگه بهت بگم باورت نمیشه. خیلی عادی برگشت گفت منتظر تو بودم. منو میگی؟ انگار یه سطل آب یخ ریخته باشن رو سرم، یهو خشکم زد. سرتاپام خیس عرق شد. همه ی موهای دستام سیخ شده بودن. دیگه نمی دونی، داشتم بال درمیاوردم. ولی به خودش که هیچی نگفتم. گفتم حالا یه خورده ذوق بزنم با خودش میگه دختره هلاک من بوده. داشتم این طرف ضعف می کردم ها، ولی برگشتم خیلی خشک و خالی فقط نوشتم ممنون. همین. حالا باهام قرار گذاشته می خواد ببیندم. نمی دونم. می ترسم قبول نکنم بره دنبال یکی دیگه. گفتم حالا بذار فکرامو بکنم. اگه همون اولم قبول می کردم که بد بود. با خودش می گفت دختره هوله. گفتم حالا هیچ عجله ای نیست، بذار اول بیشتر با هم آشنا بشیم، بعد. خلاصه که امروز بختم گفته. دعا کن جور بشه، یه شیرینی درست و حسابی بهت میدم. تو فقط دعا کن.