۱۳۸۴/۰۸/۰۴

آخرین بار

(به بهانه ی پخش سریال تلویزیونی برای آخرین بار)

+
سریال های ماه مبارک رمضان انگار وظیفه دارند که کش بیایند. نه موضوعشان مهم است و نه امکانات و حوصله ی داستان. فقط باید سی روز طول بکشند و در روزهای مشخصی به عزاداری برسند و آخرشان هم به خوبی و خوشی تمام بشوند. حرص می خورم از اینهمه معطل نگه داشتن بیننده. خیلی پیش نیامده که سریالی را کامل ببینم. سریال هایی که تابحال دیده ام «سلطان و شبان»، «روزی روزگاری» و «آن شرلی» بوده اند.

+
بیان نتیجه های اخلاقی از مشخصات اصلی سریال ها و بخصوص سریال های ماه رمضان است که در «برای آخرین بار» به اوج خودش رسیده است. آنقدر که دیگر کسی به خودش زحمت نداده تا بیننده را در کشاکش داستان به آن نتایج دلخواه برساند. راست میکروفون را داده اند دست معلم اخلاق تا همه چیز را بگوید و خیال همه را راحت کند. از این حرف ها که همه بلدند بزنند. از این گذشته فراموش نکنیم که ماه رمضان ماه مهمانی خداست نه فقط ماه عزاداری.

+
داستان «برای آخرین بار» از این قرار است که بچه های یک مرد کارخانه دار ترجیح می دهند پدرشان بمیرد تا زودتر به ارث کلانش برسند. ولی ظاهرا داستان فراموش می کند که همین پدر خوب و مهربان و فداکار این بچه ها را تربیت کرده. پدر و مادر ها گاهی آنقدر خودخواه می شوند که توقع دارند بچه هایشان در قبال هوسرانی های آنها، برده شان بشوند. در صورتیکه خیلی وقت ها یادشان می رود اینها همان جگر گوشه هایشان هستند. وقت توقع داشتن که می شود، بچه را یک انسان مستقل می دانند و وقت زندگی آزاد، بچه ها می شوند پاره ی تن. تکلیف باید روشن شود بالاخره.

+
از موارد دیگر یکی هم این است که در فیلم ها و به خصوص سریال ها، هیچ مهلت نمی دهند و به محض اینکه پسر و دختری یا زن و مردی با هم روبرو می شوند، جرقه های عشق ساطع می شوند. همین است که باعث می شود بترسیم از روبرو شدن با همدیگر. مثل اینکه نمی شود یک زن و یک مرد، مثل دو تا زن یا مثل دو تا مرد با هم دوست یا همکار باشند. جالب اینجاست که در همه ی این سریال ها، دختر و پسر با هم جور در می آیند و کاملا به هم می خورند. مثلا برای همین سریال کسی می گفت که مرد قصه نباید بمیرد تا بتواند با زن قصه ازدواج کند (آقای قندی با شیرین جون). چه جور قانونی است این؟ چه لزومی دارد؟ همین قصه ها این فرهنگ مزخرف را می سازند. خب لطف کنید و درست بسازید.

+
یک موضوع بسیار مهم دیگر این است که در این سریال پر طرفدار، عروس و داماد نشسته اند زیر پای بچه ها تا راضی به کشتن پدرشان بشوند. روی قبر پدر، دختر و پسر گریه می کنند و پشیمان شده اند، درحالیکه عروس و داماد خوشحالند، به خصوص عروس. قبول دارم که عروس ها گاهی بدجنسی می کنند و اصولا رابطه ی خوبی با خانواده ی شوهر ندارند یا دامادها گاهی با خانواده ی همسرشان نمی سازند، ولی حرف من چیز دیگری است. من معتقدم وای به روزگار پسر و دختری که اجازه بدهند حرمت خانواده شان جلوی همسرشان بریزد. نمی گویم قدغن کنید که کسی پشت سرشان حرف بزند. نه. ایرادهایشان را قبول کنید و امتیازهایشان را بشناسید، ولی حرمتشان را نگه دارید. بالاخره هر پدر و مادری آنقدر حق به گردن فرزندش دارد که دفاع کردن از آنها واجب باشد. اینقدر هم چهره ی عروس و داماد را بد نکنید. به اندازه ی کافی مشکل وجود دارد در این زمینه. بعد مفصل از رابطه ی عروس و مادرشوهر می نویسم.

+
دوست باب و ناباب هم که خیلی وقت است مد شده است. دوست ناباب اصولا بهانه ی خوبی است برای هرکار. راه ساده ای است اینکه همه ی گناه ها را بیندازیم گردن دوست ناباب و خودمان را تبرئه کنیم. به نظر من بزرگترین خطا، فریب خوردن از دوست نادان است. کسی که اینقدر از خودش اراده ندارد و اینقدر پایبند اصول اخلاقی خودش نیست و اینقدر نادان و عاقبت نیندیش است که به حرف دوستی از راه خودش به در می شود، از هر دوست نابابی خطرناک تر است. بی خود سعی نکنیم خودمان را مظلوم و معصوم نشان بدهیم. مسوولیت کارهای خودمان را باید به عهده بگیریم.