۱۳۸۴/۰۲/۰۹

خورده نوشته های پیش از رفتن (2)

+
دانشمند نگذاشت که نوار نی انبان سعید شنبه زاده را بخرم. دانشمند می گوید می خواهیم برویم، همین حالا نوار می خواهی چه کار؟ کی می خواهی گوش بدهی؟ کجا می خواهی بگذاری؟ دانشمندها اینطوری اند دیگر. کاری نمی شود کرد. دانشمندها زیاد فکر می کنند. برای آنها کشف یک قانون طبیعی یا پرده برداشتن از راز کارکرد یک سیستم پیچیده خیلی بیشتر اهمیت دارد تا گوش دادن به یک موسیقی که معلوم نیست چه باشد. زندگی کردن با یک دانشمند هیچ کار راحتی نیست. ولی گاهی هم زحمت فکر کردن را به گردن می گیرد که خیلی خوب است. وقتی مشکلی پیش می آید، من شروع می کنم به نوشتن و شرح دادن مشکل. ولی دانشمند همه ی این مدت به راه حل فکر می کند. به این می گویند یک تقسیم کار خیلی خوب. فقط مشکل اینجاست که من چون خودم راه حل را کشف نکرده ام، چیزی از آن سر درنمی آورم. دانشمند هم که راه حل را به اسم خودش ثبت کرده، دلش می خواهد همه چیز مو به مو مطابق برنامه های او پیش برود. به این می گویند عدم هماهنگی. دانشمند عقلش را توی بشقاب می گذارد و همه ی گوشه و کنارهایش را می گردد تا شاید چیز جدیدی پیدا کند. دانشمند حتی برای عشق هم قانون وضع می کند. من ولی عقلم را می گذارم توی جیب شلوارم، یک شاخه گل برمی دارم و تا دانشمند قانون جدیدی کشف کند، می رسم کنار رودخانه. فقط خوبی ماجرا در این است که دانشمند من عاشق طبیعت است. دل می سوزاند برای پرنده های پشت پنجره و به دنبال کشف راز شادابی گل رز، خودش را از پا می اندازد.

+
تمام روزم به آماده کردن وسایل سفر گذشت. تا شب سه بار کوله پشتی را خالی کردم و دوباره وسایلش را چیدم. هربار پیراهن یا شلواری را کنار می گذاشتم و وسیله ای کم می کردم. باز که می چیدم، کوله پر می شد. همین الان هم کلی لباس و وسیله مانده است بیرون، بدون جا. راستی برای پنج ماه چقدر باید وسیله برداشت؟

+
از دیشب که هدیه را گرفته، به جای اینکه تشکر کند، مدام می گوید که لازمش ندارد و به دردش نمی خورد. شاید معنی این حرف ها این باشد که خوشحال شده از گرفتن هدیه. امروز گفت من که استفاده اش نمی کنم، نگهش می دارم، خودت که برگشتی می دهم به خودت. دیشب می گفت نگهش دارید برای خودتان. می گوید من از این چیزها می خواهم چه کار. و خیلی حرف های دیگر. سعی کردم به خودم بقبولانم که همه ی این کارهایش نشانه ی تشکر است. ولی حسی که به من منتقل می شد نشانه های قدرناشناسی بود. رفتاری که می دیدم، همه ی عقیده ها و محبت ها و رفتارهایم را به مسخره گرفته بود. همه ی تلاشم را بی فایده می دانست و من را با همه ی آنچه که بودم، هیچ دانسته بود. ناراحت بودم. گفتم اگر نمی خواهی اش، بگذارش دم در و استفاده اش نکن. بیشتر از این نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم. فکر کنم که با این حرف ناراحتش کردم. دلخور شد از دستم. ولی در عوض اعتراف کرد که گاهی ممکن است به کارش بیاید.
حالا شما لطف کنید و وقتی خوشحالید، خوشحالی تان را با خوشحالی نشان بدهید، نه با بی تفاوتی. وقتی ناراحتید، ناراحتی تان را با ناراحتی نشان بدهید، نه با بهانه گرفتن. همان چیزی باشید که هستید.

+
تا بحال هیچ به این موضوع مهم فکر کرده اید که «گوگولی» یعنی چه؟ «گوگولی» یعنی «گیگیل» و وقتی می پرسم که «گیگیل» یعنی چه، گوشه ی چشم هایش را جمع می کند، لب هایش را قنچه می کند و می شکوفاند، دست هایش را جلوی صورتش به هم نزدیک می کند، انگشت هایش را تکان می دهد و با صدای ریز و کش داری می گوید «یعنی گیگیل». گفتم این اصطلاح مخصوص خودته.