۱۳۸۴/۰۲/۰۴

دلم تنگ میشه

دارم می رم سفر. یه سفری که نمی دونم چقدر طول می کشه. یه جایی که نمی دونم چه جور جاییه. فقط می دونم که دلم تنگ می شه برای همه چیز و برای همه کس. دلم برای کامپیوترم اول از همه تنگ میشه. چون بهترین دوستیه که دارم. چون بهترین چیزیه که دارم. چیزی که همیشه با حوصله همه ی حرف هام رو گوش می کنه و می خونه. چیزی که کلی کمکم می کنه تا بتونم آدم های جدید و مطلب های جدید پیدا کنم. چیزی که کمکم می کنه تا همیشه از حال دوستهام خبر داشته باشم. چیزی که برای همه ی فرصت هایی که دارم، یه برنامه ی خوب داره. کامپیوتر من همبازی، همکار و هم صحبت خیلی خوبیه برام. واسه همین هم حقشه که دلم از همه بیشتر واسه ش تنگ بشه. بعداز اون دلم واسه همه ی دوستهام تنگ می شه. من دوست های خیلی خوب زیاد دارم. دوست هایی که بیش از اندازه مهربونن و وقتی که برای انجام کاری ازشون تشکر می کنم، می گن که هیچ کاری نکردن و تشکر لازم نداره. دوست هایی که یادشون می مونه تاریخ تولدمو. دوست هایی که وقتی ناراحتم یا مشکلی دارم، با حوصله به حرفام گوش می دن. دوست هایی که بعد از کامپیوترم، بیشتراز هرچیز دیگه ای بهشون احتیاج دارم. دوست هایی که می تونم با اطمینان بگم هیچ وقت و توی هیچ موقعیتی فراموششون نمی کنم. مامان و بابا رو هم فراموش نکردم، اونا هم جزو دوستهام هستند. بعد... دلم واسه بالشم تنگ میشه. بالش من بهترین بالش دنیاست. هم اندازه ش خیلی مناسبه و هم ارتفاعش و هم نرمی ش. بعد... دلم برای همه ی لباس هایی که با خودم نمی برمشون تنگ می شه. آخه من روزی صد دفعه لباس عوض می کنم و برای روزی صد دفعه لباس عوض کردن، یه کوله پشتی، خیلی کوچیکه. دلم برای چرخ خیاطی م هم تنگ میشه، چون گاهی کمکم می کرد که درز لباس هام رو سریع تر بدوزم. گاهی هم کمکم می کرد که یه لباس نو داشته باشم. کمکم می کرد که راحت تر بتونم قد شلوارهام رو اندازه کنم. بعد... دلم برای نوارها و کتاب هام تنگ میشه. بعد... دیگه توی این دنیا چیزی نیست که دلم براش تنگ بشه. و همین هام چقدر زیادند. کاش می شد یه وردی بخونم که همه ی اینا بشن قد یه کوله پشتی و بتونم همه جا همراه خودم ببرمشون. آدم چقدر دلبستگی هاش به دنیا زیاده. حالا هم یه خدافظی کوچولو می کنم، تا وقتی که یا یه جایی دستم به اینترنت برسه و یا دوباره برگردم پیش کامپیوتر خودم.