۱۳۸۴/۰۱/۲۸

تطهیر

بالا می آورم
همه ی خاطراتم را
همه ی دلتنگی هایم را
همه ی نگرانی هایم را
مثل اینکه زیاده خوری کرده ام باز
روهم خوراکی کرده ام.
خودم را هم قبلا کسی بالا آورده.

همه با هم می رویم توی کیسه ی زباله
در کیسه را محکم گره می زنم
هیچ کس اینهمه تعفن را طاقت نمی آورد
محترمانه می روم سر کوچه
پای تیر چراغ برق
و منتظر ماشین شهرداری می مانم.

پسرک دوره گرد با چوبدستی اش به سراغم می آید
زباله ها را زیر و رو می کند
همه ی کیسه ها را پاره می کند
همه چیز را قاطی می کند
چیز به درد خوری پیدا نمی کند
یک تکه از خاطراتم می چسبد به چوبدستی اش
مثل آش همه چیز را به هم زده است
یادم باشد دستورش را بنویسم برای ستون آشپزی روزنامه.

من
قاطی شده ام با خودم
با نگرانی هایم
با دلتنگی هایم
با خاطراتم
حالم به هم می خورد باز
دوباره بالا می آورم
این بار خودم را.

رفتگر جارو می کند من را
می اندازدم درون ماشین شهرداری
یک تکه از خاطراتم چسبیده به جاروی رفتگر
یک تکه هم حتما می چسبد به لاستیک ماشین
حالا باید بگردم و خودم را پیدا کنم.
همه چیز بوی تعفن می دهد
من به درد هیچ کس نمی خورم
حتی به درد سازمان بازیافت
منتظر آتش می مانم که تطهیر می کند.

دود غلیظی می شوم و بالا می روم
لایه ی اوزون را سوراخ می کنم
و فرار می کنم.
پخش می شوم در فضا
پودر می شوم
ذره می شوم
گم می شوم
پر می شوم از خودم
از ذرات خودم.

ببخشید
من کار دارم
باید بروم ته دنیا را پیدا کنم.