مردم جمع میشوند
تا جدا شدن سر گوسفند قربانی را ببینند
یک لیوان آب میخورم
سرم به لبهی تخت گیر میکند
نگاهت اره میشود
سرم را گوش تا گوش میبرد
تنم روی تخت
سرم قل میخورد گوشهی اتاق
خون از کنار تخت میریزد
مردم هلهله میکنند
پوست گوسفند را میکنند
گوشت تنش را قطعه قطعه میکنند
قرمه میکنند
آبِ گوشتِ گوسفند قربانی تبرک است
مریض شفا میدهد
گوشت من تلخ است
تف میکنی
دور میریزی
استخوانهایم را سگها میخورند
سیر میشوند
قی میکنم
خون قی میکنم
از همه جای تنم میلگردهای آهنی گذشته
خون از تمام زخمهایم فواره میزند
از زیر بالشم
تمام وردهایی که مخفی کرده بودم را بیرون میﺁورم
وردها مرا جادو میکنند
چیزی درون بالشم میترکد
چیزی درون تنم منفجر میشود
بارانِ پَر در فضای اتاق میبارد
همهی زمین از پرها پوشیده میشود
پرها سفیدند
آغشته به سرخی خون تنم.