۱۳۹۰/۰۶/۰۶

فرمان

شعر از: ژان فولان
ترجمه‌ از: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

فرمانی تمام چراغ‌ها را خاموش کرد
شیروانی‌ها در باران می‌درخشیدند
شهری بیگانه
پناه می‌داد زنی را
که میله‌های تختی را می‌فشرد
با ملافه‌های سرخ
همرنگ قلب ناپیدایش.
هنوز چند ساعتی بیشتر
یکه بود روح در این تن
فقط تعدادی از مردان اطرافش
به خدا اعتقاد داشتند.