۱۳۸۴/۰۳/۰۱

نفیسه در نیس (2)

چه زود دلم تنگ شده. باز باید به زندگی جدیدی خو بگیرم. خیلی هم سخت نیست. من بارها و بارها تغییرات زندگی را تجربه کرده ام. حالا تازه فهمیده ام که بدون کامپیوتر هم می شود زندگی کرد. ولی بدون دوست نمی شود. من اینجا، در این قحطی وسیله، با هزار راه خودم را سرگرم می کنم فقط به امید مهربانی دوست هایم.فقط به پشت گرمی احوالپرسی آخر هفته. البته اینجا هم کلی آشنا پیدا کرده ام: خرزهره و شمعدانی و رز و یاس و شاه پسند، قمری و مگس و گنجشک و ماه. همان درخت ها که مشهد از باغ همسایه سر می کشند به حیاط، همان درخت ها که تهران جلوی پنجره ی آشپزخانه را می گیرند، همان درخت ها، اینجا هم پنجره ی اتاق را سبز می کنند. آدمیزاد هر کجای دنیا که باشد غریبه نیست. همیشه می شود کلی آشنا پیدا کرد و خوش بود.
دیروز رفتم کنار دریا و کلی عکس گرفتم که نمی دانم چرا همه شان نیست شدند. بعد با یک نقاش فرانسوی آشنا شدم که ایران را می شناخت با ماهی های خوشمزه اش و محدودیت های زن هایش، از طریق دوست های ایرانی اش. چند تا عتیقه فروشی هم سر زدم که اینجا فراوان هستند. میزها و صندلی ها و مجسمه ها و خرده ریزهای تزئینی قدیمی دارند. در یک مغازه ی خیلی کوچک، یک نردبان طنابی و کلی نیزه ی شکار چوبی پیدا کردم. بعد از آن به هوای دیدن قصری قدیمی، سر از یک قبرستان در آوردم، بالای یک کوه. کمی ترسناک بود، چون آنجا فقط من بودم و قبرها و عکس ها و مجسمه ها و صدای ساییده شدن سنگ ریزه ها زیر قدم هایم. خوبی قبرستان های خودمان دست کم این است که اینهمه مجسمه و دیوار و راه های تودرتو ندارند و می بینی اگر کسی به طرفت بیاید و اگر بترسی می توانی فرار کنی. ولی اینجا پشت اینهمه دیوار سنگی بلند، هیچ راه فراری نبود.