۱۳۸۸/۰۹/۱۸

درمورد ریلکه


راینر ماریا ریلکه ۴ دسامبر ۱۸۷۵ در پراگ به دنیا آمد. پدرش کارمندی بازنشسته بود و آرزو داشت پسرش نظامی باشد. راینر جوان پنج سال را در پانسیون یک مدرسه‌ی نظامی گذراند اما بخاطر ناتوانی بدنی مجبور شد آنجا را ترک کند. او بعدها مدت بسیار کوتاهی نیز در جریان جنگ جهانی اول، در پیاده ‌نظام خدمت کرد. ظاهری لاغر و نزار داشت، با صورتی استخوانی و پیشانی بلند، بینی بزرگ نوک تیز و چشم‌های سبز زیبا. به شدت مقید به آداب و رسوم بود و تنهایی را به هر چیزی ترجیح می‌داد. در پراگ، مونیخ و برلین، حقوق و بازرگانی خواند. در ۱۸۹۷ با لو-آندره‌‏آس سالومه در مونیخ آشنا شد که عشقی دوستانه بین آنها تا آخر عمر دوام یافت. در ۱۸۹۷ اسم کوچکش را از «رنه ماریا» به «راینر ماریا» تغییر داد. همراه لو و همسرش به ایتالیا و سپس به روسیه سفر کرد و فرصت آشنایی با لئون تولستوی را در ۱۸۹۹ به دست آورد. در ۱۹۰۱ با کلارا وستهوف از شاگردان آگوست رودن ازدواج کرد که با او صاحب دختری به نام روث شد اما آنها یک سال بعد از هم جدا شدند. ریلکه پس از آن به پاریس رفت و منشی رودن شد. از ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۰ همراه رودن در تمام اروپا سفر کرد. او را می‌توان ساکن واقعی اروپا دانست. سالها در ایتالیا، روسیه، اسپانیا، دانمارک، فرانسه و سوییس زندگی کرده است. خودش می‌گوید «ایتالیا را از هشت سالگی می‏شناسم: در تنوع تحمیلی و سرشاری فرم‌‏ها، اولین راهنمای هستی برانگیخته‏‌ی من بود». ریلکه در مدت ارتباطش با رودن از نثر به شعر گرایش پیدا کرد و بعدها جستاری درمورد مجسمه سازی به نام «درباره‏‌ی رودن» نوشت. در ۱۹۱۰ با پرنسس ماری آشنا شد که در کاخی در دونیو در سرزمین اتریش در ساحل آدریاتیک به دنیا آمده بود و گاه بگاه برای زندگی آنجا می‏رفت. «مرثیه‌ی دونیو» بخاطر او سروده شده است. ریلکه سپس از سال ۱۹۱۹ به سوییس رفت و در آنجا تا پایان عمر چندین مجموعه شعر به فرانسه منتشر کرد. از مشهورترین آثار ریلکه مجموعه‌ی «نامه‌‏هایی به یک شاعر جوان» است که فرانز زاوه کاپوس، گیرنده‌ی نامه‌ها، بعد از مرگ ریلکه آنها را منتشر کرد. ریلکه در این نامه‌ها درونیات خود را برای کسی آشکار می‌کند که او را عملن نمی‌شناسد. او در این نامه‌ها بدون هیچ تعصبی از مرگ، عشق، تنهایی و رازهای خلقت نوشته است. آثار ریلکه بطور عام درون‌گرا هستند. می‌توان در آثارش درجاتی از عرفان و تصوف را مشخص کرد. او به شکل عامیانه‌ای به عالم ارواح اعتقاد داشت. حتی در ارتباطش با اشیاء، هر چیزی را چنان لمس می‌کرد، گویی روح مخفی‌اش را حس می‌کند. اندیشه‌های عمیقی در واقعیت‌های مربوط به زندگی، بخصوص مرگ دارد که در نوشته‌هایش به چشم می‌خورد. می‌نویسد: «به هرکسی مرگی یگانه عطا کن / مرگی زاده‌ی زندگی منحصر به فردش، آنجا که عشق و فلاکت را خواهد شناخت...» «ما جز پوست، برگ یا میوه نیستیم، مرکز جهانیم، و هرکسی عظمت مرگ را با خود دارد». او مرگ را پدیده‌ای مستقل و نتیجه‌ی منطقی زندگی می‌دانست. راینر ماریا ریلکه سرانجام در ۳۰ دسامبر ۱۹۲۶ در مونترو به بیماری ناشناخته‌ای درگذشت. به تیغ رزهای چیده شده زخم برداشته بود و حاضر نبود تحت مراقبت‌های پزشکی قرار گیرد.