۱۳۸۸/۰۳/۱۵

رها

شعر از: پارک ای‌مون
ترجمه: نفیسه نواب‌پور
----------------------------------------

وقتی چشم‌‌ها را اندکی باز می‌‌کنم
سایه می‌‌شوم
وقتی می‌‌بندمشان
اشیاء می‌‌بینند که
دیگر دیده نمی‌‌شوند –همه همین است
اگر آنها را بسته نگه دارم
تندیس بودا هزار تکه می‌‌شود
اگر دوباره چشم‌‌ها را باز کنم
ناله‌‌ی اشیاء
چیزی نیست جز هیاهوی درایی چوبی
که گوش‌‌های مرا بیدار می‌‌کند.

آنگاه که پندارهایم را رها می‌‌کنم
به این‌‌سو و آن‌‌سو پراکنده می‌‌شوند
اگر دست از اندیشیدن بکشم
اندیشه
چیزی جز پندارِ اندیشه نیست

اگر چهارزانو بنشینم
پاهایم کرخ می‌‌شوند
و اگر با وجود این همانطور بمانم
فقط درد است
از زانوانی که تیر می‌‌کشند.

چشم‌‌ها را باز می‌‌کنم
می‌‌بندم‌‌شان
اندیشه‌‌هایم را رها می‌‌کنم، برمی‌‌گردند.
تنها اطمینان
آرامش هرج‌ و مرج است.

چشم‌‌‌ها را باز می‌‌کنم و می‌‌بندم
چشم‌‌ها را می‌‌بندم و باز می‌‌کنم
می‌‌اندیشم و بس می‌‌کنم
تنها در کنج تکه ‌جایی برای نشستن
و این چیزی نیست جز من.